فیک:ساسنگ فن من پارت۸۵
_لعــنت. . . داری چیکار میکنی؟
با صدای آرومی پرسیدم و سعی کردم مچم رو از دستش بیرون بکشم.
اما جونگ کوک بی توجه به تقلاهای من دوباره خرناس کشید و اینبار به
پهلو چرخید و باعث شد تا صورتش جلوی صورتم قرار بگیره.
لباس خوابش کمی بالا رفته و شکم بدون عضله اش مشخص شده بود.
آهی کشیدم و پتو رو به آرومی تا روی کمرش باال آوردم.
با شل شدن دستش, خواستم از جام بلند بشم اما با دوباره ادا شدن کلمه ی
"نرو" همونجا نشستم.
اینبار دستش رو به نرمی توی دستم گرفتم و سرم رو روی تخت گذاشتم.
-نمیرم. . . بخواب. . .
ملچ و ملوچی داخل خواب کرد و دوباره بخش زیادی از بزاقش روی ملحفه
ی تخت ریخت.
بینیم رو چین دادم و صورتم رو کمی عقب بردم.
این پسر واقعا چسبناک و چندش بود.
با انگشت موهایی که روی پیشونیش افتاده بودن رو کنار زدم و به آرومی
نگاهش کردم.
درسته که چندش و چسب بنظر میرسید اما کیوت بود. . . و شاید تا حدی
جذاب!
البته نه به اندازه ی من
__________
خواستم غلتی بزنم که حس کردم دستم جایی گیر کرده.
با همون چشم های بسته دستم رو کشیدم اما هیچ اثری نکرد.
پلک هام رو از هم باز کردم و بعد از چند بار پلک زدن, تصاویر اطراف برام
ظاهر شد.
تهیونگ اینجا چیکار میکرد؟
با دیدنش, چشم هام درشت شدن و تو جام تکونی خوردم.
دستم رو محکم گرفته بود و پایین تخت درحالیکه سرش روی لبه ی تشک
قرار داشت, به خواب رفته بود.
حتی نمیدونستم چرا دستم رو گرفته و یا اونجا خوابیده.
-تهیونگ. . . هی. . . اینجا چرا خوابیدی
با دست آزادم شونه اش رو تکون دادم و منتظر بیدار شدنش موندم.
-آخ. . .
اولین کلمه ای که بعد از حرکت دادن گردنش, از دهنش بیرون پرید, یک
ناله ی ضعیف بود.
-اینجا چرا خوابیده بودی؟
تهیونگ با گنگی نگاهی به من و بعد به اطرافش انداخت و زمزمه کرد:
-تو دیشب دستمو گرفتی و نذاشتی برم
به دست هامون که همچنان داخل هم قفل بودن, نگاهی کردم و لب زدم:
-اما تو دستمو گرفتی. . .
دستش رو سریع بیرون کشید و لب زد:
-مگه من احمقم که بیام و دستای تورو بگیرم. . .
دستهاش رو بالای سرش برد و نرمشی به بدنش داد.
-دیشب مدام تو خواب داد و فریاد میکردی. . . اجازه نمیدادی بخوابم؛
مجبور شدم بیام تو اتاقت ببینم چت شده اما تو مثل یه چسب قوی دستمو
گرفتی و پرتم کردی پایین تخت. . . بعدشم نذاشتی برم. . .
با تعجب نگاهش کردم و پلکی زدم
_مطمئنی؟ اخه من هیچ وقت تو خواب داد نمیزنم
کمی مکث کرد و دوباره لب زد:
-معلومه. . . معلومه که مطمئنم. . . دیشب صدات کل خونه رو گرفته بود.
از جاش بلند شد و درحالیکه کمرش رو میمالید لب زد:
-کمرم بخاطرت خشک شده. . .
نیشخندی زدم و گفتم:
-میخوای برات ماساژش بدم؟
با بهت نگاهم کرد و گفت:
-نه. . . خودش. . . خوب میشه. . .
چهره ی شوکه شده اش اونقدر خوب بنظر میرسید که دوست داشتم
همیشه باهاش چنین شوخی هایی بکنم.
-گفتم شاید دلت بخواد. . . تو حموم زیر دوش آب گرم. . . ماساژت بدم
آب دهنش رو پایین فرستاد و درحالیکه به سمت عقب میرفت لب زد:
با صدای آرومی پرسیدم و سعی کردم مچم رو از دستش بیرون بکشم.
اما جونگ کوک بی توجه به تقلاهای من دوباره خرناس کشید و اینبار به
پهلو چرخید و باعث شد تا صورتش جلوی صورتم قرار بگیره.
لباس خوابش کمی بالا رفته و شکم بدون عضله اش مشخص شده بود.
آهی کشیدم و پتو رو به آرومی تا روی کمرش باال آوردم.
با شل شدن دستش, خواستم از جام بلند بشم اما با دوباره ادا شدن کلمه ی
"نرو" همونجا نشستم.
اینبار دستش رو به نرمی توی دستم گرفتم و سرم رو روی تخت گذاشتم.
-نمیرم. . . بخواب. . .
ملچ و ملوچی داخل خواب کرد و دوباره بخش زیادی از بزاقش روی ملحفه
ی تخت ریخت.
بینیم رو چین دادم و صورتم رو کمی عقب بردم.
این پسر واقعا چسبناک و چندش بود.
با انگشت موهایی که روی پیشونیش افتاده بودن رو کنار زدم و به آرومی
نگاهش کردم.
درسته که چندش و چسب بنظر میرسید اما کیوت بود. . . و شاید تا حدی
جذاب!
البته نه به اندازه ی من
__________
خواستم غلتی بزنم که حس کردم دستم جایی گیر کرده.
با همون چشم های بسته دستم رو کشیدم اما هیچ اثری نکرد.
پلک هام رو از هم باز کردم و بعد از چند بار پلک زدن, تصاویر اطراف برام
ظاهر شد.
تهیونگ اینجا چیکار میکرد؟
با دیدنش, چشم هام درشت شدن و تو جام تکونی خوردم.
دستم رو محکم گرفته بود و پایین تخت درحالیکه سرش روی لبه ی تشک
قرار داشت, به خواب رفته بود.
حتی نمیدونستم چرا دستم رو گرفته و یا اونجا خوابیده.
-تهیونگ. . . هی. . . اینجا چرا خوابیدی
با دست آزادم شونه اش رو تکون دادم و منتظر بیدار شدنش موندم.
-آخ. . .
اولین کلمه ای که بعد از حرکت دادن گردنش, از دهنش بیرون پرید, یک
ناله ی ضعیف بود.
-اینجا چرا خوابیده بودی؟
تهیونگ با گنگی نگاهی به من و بعد به اطرافش انداخت و زمزمه کرد:
-تو دیشب دستمو گرفتی و نذاشتی برم
به دست هامون که همچنان داخل هم قفل بودن, نگاهی کردم و لب زدم:
-اما تو دستمو گرفتی. . .
دستش رو سریع بیرون کشید و لب زد:
-مگه من احمقم که بیام و دستای تورو بگیرم. . .
دستهاش رو بالای سرش برد و نرمشی به بدنش داد.
-دیشب مدام تو خواب داد و فریاد میکردی. . . اجازه نمیدادی بخوابم؛
مجبور شدم بیام تو اتاقت ببینم چت شده اما تو مثل یه چسب قوی دستمو
گرفتی و پرتم کردی پایین تخت. . . بعدشم نذاشتی برم. . .
با تعجب نگاهش کردم و پلکی زدم
_مطمئنی؟ اخه من هیچ وقت تو خواب داد نمیزنم
کمی مکث کرد و دوباره لب زد:
-معلومه. . . معلومه که مطمئنم. . . دیشب صدات کل خونه رو گرفته بود.
از جاش بلند شد و درحالیکه کمرش رو میمالید لب زد:
-کمرم بخاطرت خشک شده. . .
نیشخندی زدم و گفتم:
-میخوای برات ماساژش بدم؟
با بهت نگاهم کرد و گفت:
-نه. . . خودش. . . خوب میشه. . .
چهره ی شوکه شده اش اونقدر خوب بنظر میرسید که دوست داشتم
همیشه باهاش چنین شوخی هایی بکنم.
-گفتم شاید دلت بخواد. . . تو حموم زیر دوش آب گرم. . . ماساژت بدم
آب دهنش رو پایین فرستاد و درحالیکه به سمت عقب میرفت لب زد:
۳.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.