هشتاد و هشت where are you کجایی به روایت زیحا:
چشم هایش را باز می کند.با کف دست اب دهنش را که تا چانه ریخته،پاک می کند.دستی به موهایش می کشد.هنوز نمانک است و کاملا خشک نشده.از پنجره می فهمد شب شده و چقدر خوابیده است. با باز و بسته کردن در صدایی از ان خارج می شود.از پله ها پایین می رود.مرد را پشت میز نمی بیند.از خیابان صدای حرف زدن می اید بعد صدای کشیدن چیزی رو زمین.جلو تر می رود و در هتل را باز میکند.
خیابان رو به رو حالا شلوغ شده است.خیلی شلوغ. شتاد و هشت
خیابان رو به روی هتل حالا شلوغ شده است.خیلی شلوغ.انقدر که جیمین سخت متوجه می شود که همان خیابانی است که یک نفر هم پیدا نمی شد.
جیمین با شلوارک مشکی و پیراهن راه راه سفید و ابی دم در می ایستد.
مرد هتل دار به همراه چند نفر دیگر،یکی روی نردبان رفته و درخت بزرگ کاج را تزئین می کند.دیگری هم درخت را روی زمین محکم میکند.حالا هوا خیلی بهتر شده.نسیم دل انگیزی نیز می وزد.دختران در گوشه ای در حال اواز خواندن هستند.رو به رو یک کافه و کنارش سوپرمارکت پر از ادم است.چند نفر می خندند و صدای خنده شان خیابان را پر میکند. هر کس یا در حال رفتن به خرید است یا از خرید کردن بر می گردد.
جیمین برای اینکه زن و مردی را که روی تخته سنگی نشسته اند و در حال بوسیدن یکدیگرند،نبیند.سرش را بالا میگیرد و به اسمان نگاه میکند.اسمان به رنگ سورمه ای تیره در امده و پر از ستاره است.یک لحظه هم چیزی به سرعت رد می شود که جیمین گمان میکند ستاره دنباله دار است.چشم هایش را می بندد و ریه هایش را از هوای ازاد پر میکند. دستگیره را میگیرد تا برگردد که صدایی او را میخواند:
"اقا یه کمکی میکنی؟"
مرد هتل دار است که پایین نردبان ایستاده و به جیمین نگاه میکند.
"البته"
وقتی راه می رود، باد از دم پایی لا انگشتی
به لای انگشتان پایش می وزد که سه تا تاول زده اند.(همین مرد سیبیلو انها را به او داد)
"از توی کارتن اون ریسه رو بده."
با نوک دمپایی اش به کارتن بغل پایش اشاره می کند.جیمین به کارتن نگاهی می اندازد و حرفی نمی نزند.چرا خودش بر نمی دارد؟ به مرد بالای نردبان نگاه می کند که چند باری کم مانده بود،از روی نردبان بیافتد.مرد جوانی هم در حال میخ زدن به پایه درخت است.
"فکر نکنی پیرم.این چربی ها بهم اجازه خم شدن نمیدن."
دستش را روی شکمش می کشد.
جیمین خم میشود.تقریبا روی زمین می نشیند.کارتن را به خودش نزدیک می کند.پر از وسایل تزئینی هستند: ستاره ی حجیم طلایی. چیزی مثل گوی که با باتری نورشان چشمک زن می شود.زنگوله های رنگارنگ.ریسه های ابی و زرد و قرمز که وقتی نور به انها بتابد،برق می زند، در هم پیچ خورده است.
جیمین سعی می کند گره ریسه ها را از هم جدا کند...
خیابان رو به رو حالا شلوغ شده است.خیلی شلوغ. شتاد و هشت
خیابان رو به روی هتل حالا شلوغ شده است.خیلی شلوغ.انقدر که جیمین سخت متوجه می شود که همان خیابانی است که یک نفر هم پیدا نمی شد.
جیمین با شلوارک مشکی و پیراهن راه راه سفید و ابی دم در می ایستد.
مرد هتل دار به همراه چند نفر دیگر،یکی روی نردبان رفته و درخت بزرگ کاج را تزئین می کند.دیگری هم درخت را روی زمین محکم میکند.حالا هوا خیلی بهتر شده.نسیم دل انگیزی نیز می وزد.دختران در گوشه ای در حال اواز خواندن هستند.رو به رو یک کافه و کنارش سوپرمارکت پر از ادم است.چند نفر می خندند و صدای خنده شان خیابان را پر میکند. هر کس یا در حال رفتن به خرید است یا از خرید کردن بر می گردد.
جیمین برای اینکه زن و مردی را که روی تخته سنگی نشسته اند و در حال بوسیدن یکدیگرند،نبیند.سرش را بالا میگیرد و به اسمان نگاه میکند.اسمان به رنگ سورمه ای تیره در امده و پر از ستاره است.یک لحظه هم چیزی به سرعت رد می شود که جیمین گمان میکند ستاره دنباله دار است.چشم هایش را می بندد و ریه هایش را از هوای ازاد پر میکند. دستگیره را میگیرد تا برگردد که صدایی او را میخواند:
"اقا یه کمکی میکنی؟"
مرد هتل دار است که پایین نردبان ایستاده و به جیمین نگاه میکند.
"البته"
وقتی راه می رود، باد از دم پایی لا انگشتی
به لای انگشتان پایش می وزد که سه تا تاول زده اند.(همین مرد سیبیلو انها را به او داد)
"از توی کارتن اون ریسه رو بده."
با نوک دمپایی اش به کارتن بغل پایش اشاره می کند.جیمین به کارتن نگاهی می اندازد و حرفی نمی نزند.چرا خودش بر نمی دارد؟ به مرد بالای نردبان نگاه می کند که چند باری کم مانده بود،از روی نردبان بیافتد.مرد جوانی هم در حال میخ زدن به پایه درخت است.
"فکر نکنی پیرم.این چربی ها بهم اجازه خم شدن نمیدن."
دستش را روی شکمش می کشد.
جیمین خم میشود.تقریبا روی زمین می نشیند.کارتن را به خودش نزدیک می کند.پر از وسایل تزئینی هستند: ستاره ی حجیم طلایی. چیزی مثل گوی که با باتری نورشان چشمک زن می شود.زنگوله های رنگارنگ.ریسه های ابی و زرد و قرمز که وقتی نور به انها بتابد،برق می زند، در هم پیچ خورده است.
جیمین سعی می کند گره ریسه ها را از هم جدا کند...
۵.۳k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.