پارت ۴
پارت ۴
این سوک در راه برگشت به عمارت در این فکر بود حالا که به مادرش قول داده بدهی او را پرداخت کند . پول از کجا بیاره ...
بعد از کمی فکر کردن به این نتیجه رسید که وقت هایی که در عمارت کاری ندارد به یک مهمانسرا برود و در انجا کار کند .
او وقتی به عمارت رسید به ملاقات بانو جانگ رفت و از او خواست تا اجازه بدهد او در مهمانسرا کار کند .
بانو جانگ اول مخالفت کرد و معتقد بود کار در مهمانسرا و عمارت همزمان برای دختری به سن و سال سخت است و تصمیم گرفت حقوق او را افزایش بدهد، اما با اصرار این سوک دست از ترحم و مخالفت برداشت .
یانگ میانگ که کنجکاو بود که این سوک چه کاری با مادرش دارد پشت در اتاق فال گوش ایستاد .
او فهمید که دختر به خاطر قولی که به مادرش داده بوده میخواهد در مهمانسرا کار کند .
این سوک از اتاق بانو جانگ خارج شد و با یانگ میانگ چشم تو چشم شد .
یانگ میانگ : من اتفاقی حرفاتون رو شنیدم چرا میخوای بری مهمانسرا کار کنی ؟!
این سوک : .....
دختر بعد چند ثانیه گفت : اممم خب به خاطر اینکه به یک نفر بدهکار هستم.
یانگ میانگ : ببخشید قصد فضولی نداشتم .
این سوک : نه ارباب جوان . من از حضورتون مرخص میشم .
این سوک به آشپزخانه رفت تا در پخت شام به خانم کیم کمک کند.
این سوک حین کار زیر لب با خودش میگفت:اه ه ه ه ه اخه چرا باید ارباب جوان حرفامون رو میشنید نه نباید ایشون بفهمن من به کسی بدهکارم وایییییی خدا .
بعد از شام این سوک به اتاق ندیمه ها رفت و در گوشه دراز کشید و با فکر به بدهی مادرش به خواب رفت.
صبح شده بود این سوک توی حیاط مشغول جارو کردن بود .
کسی در زد ...
به سمت در حرکت کرد و در را باز کرد .
متعجب گفت : من شمارا جایی ندیدم ؟!
لیهون با کمی مکث گفت : تو اینجا چیکار میکنی؟! تو همونی هستی که تو خیابون به هم بر خوردیم ؟
این سوک : اااا بله یادم اومد .خب من اینجا کار میکنم .
همان لحظه یانگ میانگ از اتاقش خارج شد . و با تعجب پرسید: شما دوتا هم دیگرو میشناسید ؟
لیهون : آره ما توی بازار باهم آشنا شدیم یه جورایی .
این سوک : ببخشید شما نسبتی با ارباب جوان دارید ؟
لیهون : ما پسر عمو هستیم .
این سوک خجالت زده احترام گذاشت و به سمت آشپزخانه حرکت کرد.
یانگ میانگ به لیهون نزدیک شد و رو به او گفت : بیا باهم قدم بزنیم .
درحال قدم زدن بودند که یانگ میانگ از لیهون پرسید:چرا انقدر خوشحالی ؟
فالو کنید پشیمون نمیشید 😊
لایک کنیو و کامت بزارید ممنون 😉🥰
این سوک در راه برگشت به عمارت در این فکر بود حالا که به مادرش قول داده بدهی او را پرداخت کند . پول از کجا بیاره ...
بعد از کمی فکر کردن به این نتیجه رسید که وقت هایی که در عمارت کاری ندارد به یک مهمانسرا برود و در انجا کار کند .
او وقتی به عمارت رسید به ملاقات بانو جانگ رفت و از او خواست تا اجازه بدهد او در مهمانسرا کار کند .
بانو جانگ اول مخالفت کرد و معتقد بود کار در مهمانسرا و عمارت همزمان برای دختری به سن و سال سخت است و تصمیم گرفت حقوق او را افزایش بدهد، اما با اصرار این سوک دست از ترحم و مخالفت برداشت .
یانگ میانگ که کنجکاو بود که این سوک چه کاری با مادرش دارد پشت در اتاق فال گوش ایستاد .
او فهمید که دختر به خاطر قولی که به مادرش داده بوده میخواهد در مهمانسرا کار کند .
این سوک از اتاق بانو جانگ خارج شد و با یانگ میانگ چشم تو چشم شد .
یانگ میانگ : من اتفاقی حرفاتون رو شنیدم چرا میخوای بری مهمانسرا کار کنی ؟!
این سوک : .....
دختر بعد چند ثانیه گفت : اممم خب به خاطر اینکه به یک نفر بدهکار هستم.
یانگ میانگ : ببخشید قصد فضولی نداشتم .
این سوک : نه ارباب جوان . من از حضورتون مرخص میشم .
این سوک به آشپزخانه رفت تا در پخت شام به خانم کیم کمک کند.
این سوک حین کار زیر لب با خودش میگفت:اه ه ه ه ه اخه چرا باید ارباب جوان حرفامون رو میشنید نه نباید ایشون بفهمن من به کسی بدهکارم وایییییی خدا .
بعد از شام این سوک به اتاق ندیمه ها رفت و در گوشه دراز کشید و با فکر به بدهی مادرش به خواب رفت.
صبح شده بود این سوک توی حیاط مشغول جارو کردن بود .
کسی در زد ...
به سمت در حرکت کرد و در را باز کرد .
متعجب گفت : من شمارا جایی ندیدم ؟!
لیهون با کمی مکث گفت : تو اینجا چیکار میکنی؟! تو همونی هستی که تو خیابون به هم بر خوردیم ؟
این سوک : اااا بله یادم اومد .خب من اینجا کار میکنم .
همان لحظه یانگ میانگ از اتاقش خارج شد . و با تعجب پرسید: شما دوتا هم دیگرو میشناسید ؟
لیهون : آره ما توی بازار باهم آشنا شدیم یه جورایی .
این سوک : ببخشید شما نسبتی با ارباب جوان دارید ؟
لیهون : ما پسر عمو هستیم .
این سوک خجالت زده احترام گذاشت و به سمت آشپزخانه حرکت کرد.
یانگ میانگ به لیهون نزدیک شد و رو به او گفت : بیا باهم قدم بزنیم .
درحال قدم زدن بودند که یانگ میانگ از لیهون پرسید:چرا انقدر خوشحالی ؟
فالو کنید پشیمون نمیشید 😊
لایک کنیو و کامت بزارید ممنون 😉🥰
۲.۹k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.