فیک دختر کوچولوی من ادامه part3
چندسالته؟
ته: ۲۳
ات: عامم..شغلت چیه ؟
ته: یه شرکت خیلی بزرگ دارم ات: چرا میخوای پدر من باشی؟
ته: چون سزاوار این همه سختی نیستی وبه کمک احتیاج داری
ات: اگه سرپرستم بشی در قبال کمکی که بهم میکنی اذیتم میکنی؟
ته: چرا باید اذیتت کنم
ات: پس لطفا این لطفو بهم بکن (بعض میکنه)
ذهن ته: با بغض کردنش انگار دنیا رو سرم خراب شد اون فقط یه بچه بود جوری حرف میزد باهام انگار یه پیر دنیا دیدست
ته: خیلی خب گریه نکن (دست میکشه رو سر ات و اشکاشو پاک میکنه) ات: ممنون
ته: ظهر میام دنبالت ات: ماشینتون چه شکلیه؟ ته: خودت میفهمی به هر حال خودم شخصا دم مدرسه منتظرت می ایستم…گوشیت پیشته؟ ات: بله
ببخشید که ادامه میزارم ویسگون نمیزاره پیام بلند بزنم
ات: اگه سرپرستم بشی در قبال کمکی که بهم میکنی اذیتم میکنی؟
ته: چرا باید اذیتت کنم
ات: پس لطفا این لطفو بهم بکن (بعض میکنه)
ذهن ته: با بغض کردنش انگار دنیا رو سرم خراب شد اون فقط یه بچه بود جوری حرف میزد باهام انگار یه پیر دنیا دیدست
ته: خیلی خب گریه نکن (دست میکشه رو سر ات و اشکاشو پاک میکنه) ات: ممنون
ته: ظهر میام دنبالت ات: ماشینتون چه شکلیه؟ ته: خودت میفهمی به هر حال خودم شخصا دم مدرسه منتظرت می ایستم…گوشیت پیشته؟ ات: بله
ببخشید که ادامه میزارم ویسگون نمیزاره پیام بلند بزنم
۱۰۱
۱۸ آبان ۱۴۰۳