ادامه پارت قبل
بلا:گوشی!
دنی:بگیر
بلا:رمز؟
دنی:بده باز کنم
بلا:رمز؟
دنی:وااااااااااایییییی،.....آخرش دیوونه میشم
بلا:رمز رو بهم گفت و نشستم کلی ویدیو از تهیونگ و جیمین نگاه کردم....یکمم رمان خوندم که بعد گوشی خود به خود از دستم اوفتاد زمین و با داد هایی که بزور از دنی شنیدم خوابم برد
.........
سویون:اماده باش....میفرستمت چین
بلا:اره اره به همین خیال باش....
سویون:مجبوری....
بلا:چین که سهله...از سئول هم نمیرم بیرون اینو یادت باشه...توهم هیچ جا منو نمیفرستی...خودت میدونی من میتونم چیکار کنم
سویون:هیچ کاری از دستت برنمیاد...همینکه گفتم تا ۳ ساعت دیگه میری فرودگاه...
بلا:اینو گفت و رفت بیرون....دنی همچنان اینجا بود:هوی گاو...برو به پلیس زنگ بزن بدووو
دنی:نمیخوای نظرت رو عوض کنی؟
بلا:نه...
دنی:وای
بلا:دنی رفت منم تو اتاق تنها موندم...پس تصمیم گرفتم از اونجایی که قراره اتفاقای زیادی بیوفته یکم قدرت بدنی ام که الان فوق العاده ضعیفه رو تقویت کنم...با هزارتا زور بلند شدم و سعی کردم دستامو تکون بدم...اون یکی که کلا حرکت نمیکرد....قطعا شکسته....پس سعی کردم اینو حرکت بدم....
(جیمین)
یونجون رو گذاشت یک اتاق دیگه منم ی اتاق جداگانه که اومد اینجا
جیمین:واقعا هدفت از این کارا چیه؟مثلا میخوای به کجا برسی؟میخوای چیکار کنی هان؟
سویون:خودت میدونی
جیمین:همچنین خودت میدونی قرار نیس بهش برسی
سویون:اگه مجبور باشی چی؟
جیمین:منظورت چیه؟
سویون:میدونی؟خیلی راحت میتونم بزنم و بلا رو بکشم! و همونطور که تونستم تو رو گروگان بگیرم بقیه دوستاتم میتونم!
جیمین:نه دوستام رو گروگان میگیری و نه حتی بلا رو میکشی تو هیچ کاری نمیکنی
سویون:از همشون بر میام
جیمین:اونا رو هم بکشی باز هم قبول نمیکنم...هرکاری هم بکنی باز هم قبول نمیکنم...میخوای چیکار کنی...هان؟
سویون:پس واسه همیشه گروگان میمونی پیشم اونا رو هم میکشم
جیمین:تو شاید تونستی منو بگیری اما نه میتونی بلا رو بکشی نه میتونی دوستامو بگیری...فهمیدی؟
سویون:میدونی بخاطر چیزی که میخوام میتونم هرکاری بکنم!بعدشم از کجا این همه مطمئنی؟
دنی:بگیر
بلا:رمز؟
دنی:بده باز کنم
بلا:رمز؟
دنی:وااااااااااایییییی،.....آخرش دیوونه میشم
بلا:رمز رو بهم گفت و نشستم کلی ویدیو از تهیونگ و جیمین نگاه کردم....یکمم رمان خوندم که بعد گوشی خود به خود از دستم اوفتاد زمین و با داد هایی که بزور از دنی شنیدم خوابم برد
.........
سویون:اماده باش....میفرستمت چین
بلا:اره اره به همین خیال باش....
سویون:مجبوری....
بلا:چین که سهله...از سئول هم نمیرم بیرون اینو یادت باشه...توهم هیچ جا منو نمیفرستی...خودت میدونی من میتونم چیکار کنم
سویون:هیچ کاری از دستت برنمیاد...همینکه گفتم تا ۳ ساعت دیگه میری فرودگاه...
بلا:اینو گفت و رفت بیرون....دنی همچنان اینجا بود:هوی گاو...برو به پلیس زنگ بزن بدووو
دنی:نمیخوای نظرت رو عوض کنی؟
بلا:نه...
دنی:وای
بلا:دنی رفت منم تو اتاق تنها موندم...پس تصمیم گرفتم از اونجایی که قراره اتفاقای زیادی بیوفته یکم قدرت بدنی ام که الان فوق العاده ضعیفه رو تقویت کنم...با هزارتا زور بلند شدم و سعی کردم دستامو تکون بدم...اون یکی که کلا حرکت نمیکرد....قطعا شکسته....پس سعی کردم اینو حرکت بدم....
(جیمین)
یونجون رو گذاشت یک اتاق دیگه منم ی اتاق جداگانه که اومد اینجا
جیمین:واقعا هدفت از این کارا چیه؟مثلا میخوای به کجا برسی؟میخوای چیکار کنی هان؟
سویون:خودت میدونی
جیمین:همچنین خودت میدونی قرار نیس بهش برسی
سویون:اگه مجبور باشی چی؟
جیمین:منظورت چیه؟
سویون:میدونی؟خیلی راحت میتونم بزنم و بلا رو بکشم! و همونطور که تونستم تو رو گروگان بگیرم بقیه دوستاتم میتونم!
جیمین:نه دوستام رو گروگان میگیری و نه حتی بلا رو میکشی تو هیچ کاری نمیکنی
سویون:از همشون بر میام
جیمین:اونا رو هم بکشی باز هم قبول نمیکنم...هرکاری هم بکنی باز هم قبول نمیکنم...میخوای چیکار کنی...هان؟
سویون:پس واسه همیشه گروگان میمونی پیشم اونا رو هم میکشم
جیمین:تو شاید تونستی منو بگیری اما نه میتونی بلا رو بکشی نه میتونی دوستامو بگیری...فهمیدی؟
سویون:میدونی بخاطر چیزی که میخوام میتونم هرکاری بکنم!بعدشم از کجا این همه مطمئنی؟
۴.۵k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.