رویای من. پارت 6
اقای چانگ سو : سلااام بچه ها خوش اومدین تکلیف های جلسه ی قبل رو بیارید بزارید رو میز من تا ببینم
این سوک : تکلیف ؟ تکلییف؟ وایییی تکلیییییف ننوشتمم
کوک : مطمئنی؟
این سوک : ارههه ؛ ایشش
کوک : کیفتو ببین
این سوک : جاش که نگذاشتم.میگم ننوشتم . خوابم برد ( با لحن عصبانی )
کوک : خوابالو
با چشمای ریز به کوک نگاه کردم .
اقای چانگ سو داشت مشق های بچه ها رو میدید و همینطور تو دفترش هم مینوشت
اقای چانگ سو : خانم مین این سوک !
کوک : اوه صدات کرد ؛ بدرود خانم این سوک موفق باشی
این سوک : خفه شو
راه افتادم رفتم سر میزش
این سوک : بله اقا
اقای چانگ سو : چرا تکلیفت رو ننوشتی تکلیف همچین زیادی هم نداشتید
این سوک: بله اقا ؛ اقا من اگه بخوام راستش رو بگ
( نزاشت حرفم رو کامل بگم )
اقای چانگ سو : راستش رو بگو
( معلوم بود عصبانیه )
این سوک : بله میخوام راستش رو بگم من حقیقتا خوابم برد دیروزم چون خیلی خسته بودم اومدم خوابیدم ولی ب قران میخواستم بنویسم بعد اینکه خوابیدم
اقای چانگ سو:باشه این دفعه رو میبخشم چون تازه اومدی به مدرسه اماا دفعه ی بعدی جات تو دفتر مدیره
این سوک : چشم ؛ ببخشيد بازم
ی تعظیمی کردم و رفتم سر نیمکت
کوک : چطور گذشت خانم این سوک؟ ( با خنده )
این سوک : حرف نزن
کوک : بگو دیگه
این سوک : گفت میبخشمت چون تازه اومدی به این مدرسه ولی دفعه ی بعد جات تو دفتر مدیره
کوک : حیحی ؛ تا تو باشی دیگه...
نزاشتم حرفش رو کامل کنه
این سوک : من بهت چی گفتم ؟
کوک : چی گفتی ؟
این سوک : هوووف.حرف نزنن مگرنه از این نمیکت میرمم
کوک : تو جرات میکنی برو
این سوک : جرات نداره ب معلم میگم
( کوک )
میخواست دستشو بگیره بالا و به معلم بگه ؛ مجبور شدم...
کپی ممنوع❌
این سوک : تکلیف ؟ تکلییف؟ وایییی تکلیییییف ننوشتمم
کوک : مطمئنی؟
این سوک : ارههه ؛ ایشش
کوک : کیفتو ببین
این سوک : جاش که نگذاشتم.میگم ننوشتم . خوابم برد ( با لحن عصبانی )
کوک : خوابالو
با چشمای ریز به کوک نگاه کردم .
اقای چانگ سو داشت مشق های بچه ها رو میدید و همینطور تو دفترش هم مینوشت
اقای چانگ سو : خانم مین این سوک !
کوک : اوه صدات کرد ؛ بدرود خانم این سوک موفق باشی
این سوک : خفه شو
راه افتادم رفتم سر میزش
این سوک : بله اقا
اقای چانگ سو : چرا تکلیفت رو ننوشتی تکلیف همچین زیادی هم نداشتید
این سوک: بله اقا ؛ اقا من اگه بخوام راستش رو بگ
( نزاشت حرفم رو کامل بگم )
اقای چانگ سو : راستش رو بگو
( معلوم بود عصبانیه )
این سوک : بله میخوام راستش رو بگم من حقیقتا خوابم برد دیروزم چون خیلی خسته بودم اومدم خوابیدم ولی ب قران میخواستم بنویسم بعد اینکه خوابیدم
اقای چانگ سو:باشه این دفعه رو میبخشم چون تازه اومدی به مدرسه اماا دفعه ی بعدی جات تو دفتر مدیره
این سوک : چشم ؛ ببخشيد بازم
ی تعظیمی کردم و رفتم سر نیمکت
کوک : چطور گذشت خانم این سوک؟ ( با خنده )
این سوک : حرف نزن
کوک : بگو دیگه
این سوک : گفت میبخشمت چون تازه اومدی به این مدرسه ولی دفعه ی بعد جات تو دفتر مدیره
کوک : حیحی ؛ تا تو باشی دیگه...
نزاشتم حرفش رو کامل کنه
این سوک : من بهت چی گفتم ؟
کوک : چی گفتی ؟
این سوک : هوووف.حرف نزنن مگرنه از این نمیکت میرمم
کوک : تو جرات میکنی برو
این سوک : جرات نداره ب معلم میگم
( کوک )
میخواست دستشو بگیره بالا و به معلم بگه ؛ مجبور شدم...
کپی ممنوع❌
۸.۰k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.