شینپی (پارت ۲۰)
همشون خوابشون برده بود . یعنی چی میشه؟ اونا منو می بخشن؟ امکان داره نظرشون برگرده و دیگه ازم متنفر نباشن؟ اصن از فردا جون سالن به در می برم؟***حدودای ساعت ۵ صبح از خواب پریدم . آروم از پذیرایی اومدم بیرون و به نگهبانا وه تازه اومده بودن دستور دادم دور تا دور پذیرایی نگهبانی بدن و توی راهرو هم کلی نگهبان گذاشتم . لباسام رو عوض کردم
(یه شلوار سیاه راسته و یه پیرهن سفید مردانه) و یه صبحونه مفصل خوردم . روز سختی در پیش داریم...***نگهبان : خانوم ، می خوان بیان بیرون . هرکدوم به بهانه های مختلف ، حموم ، دستشویی و... .
ا/ت : به هیچ وجه . همونجا نگهشون دار تا آخر روز .
نگهبان : چشم...
سینا : چت شده ا/ت ؟ این کارا چیه؟بازی جدیده؟
چشم غره ای بهش رفتم بلکه بشینه سرجاش .
سینا : خسته شدم دیگه! یعنی من انقدر غریبم برات؟
و صدای انفجار . نه مثل مال سوهو ، این یکی کل خونه رو لرزوند . اومدن . درست طبق پیش بینی هام .
ا/ت : خواهرت رو مَحرَم راز هام دونستم که این بلا سرم اومد! کل نگهبانا رو خبر کردم و پشت کرکره ها به صفشون کردم . سینا هم کیج و منگ دنبالم بود . همه تفنگ به دست منتظر علامت من بودن . ولی این کافی نیست...فرستادم برن نارنجک و چیزای قوی تر بیارن . در این حین میتونستم صدای گلوله هاشونو به کرکره ها بشنوم . از توی تبلتم دوربینا رو نگاه کردم . خودش بود...مینهو...چیزی که می ترسیدم سرم اومد . تعدادشون خیلی زیاده ، چاره ای ندارم . به نگهبان هایی که توی پذیرایی و راهرو بودن گفتم بیان توی دفاع کمک کنن . وقتی وسایل سر رسیدن چندتا از کرکره هارو دادم بالا و به افرادم گفتم و از پنجره ها شروع به تیراندازی کنن . سینا هم تفنگش رو درآورد و خواست بره که دستشو گرفتم .
ا/ت : سینا ، لطفا مراقب خودت باش .
سینا : حواسم هست . لبخندی زد و رفت .
حالا نوبت منه که وارد بشم . آستینام رو تا آرنج دادم بالا . تفنگ تک خالی زن خودنو از توی صندوق درآوردم و پرش کردم . پایه تفنگم رو برداشتم و پشت در گذاشتم . کرکره در رو دادم بالا . تفنگ رو روی سوراخ چشمی در تنظیم کردم . کسی که پشت آرپیچی بود رو نشونه گرفتم و شلیک کردم . شیشه ی سوراخ شکست و تیر مستقیم روی پیشونیش نشست . توی هول و ولا افتاده بودن که یه تک تیرانداز توی خونه هست . تا اونا به خودشون بیان من ۶ نفر دیگه رو هم ساقط کردم . دیدم یکیشون داره زیرزیرکی کارایی میکنه منم حساب خودشو و کناریاش رو رسیدم . اصلا برای کشتنشون عذاب وجدان نداشتم چون هر کدومشون حداقل ۵ نفر بی گناه رو کشتن .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
(یه شلوار سیاه راسته و یه پیرهن سفید مردانه) و یه صبحونه مفصل خوردم . روز سختی در پیش داریم...***نگهبان : خانوم ، می خوان بیان بیرون . هرکدوم به بهانه های مختلف ، حموم ، دستشویی و... .
ا/ت : به هیچ وجه . همونجا نگهشون دار تا آخر روز .
نگهبان : چشم...
سینا : چت شده ا/ت ؟ این کارا چیه؟بازی جدیده؟
چشم غره ای بهش رفتم بلکه بشینه سرجاش .
سینا : خسته شدم دیگه! یعنی من انقدر غریبم برات؟
و صدای انفجار . نه مثل مال سوهو ، این یکی کل خونه رو لرزوند . اومدن . درست طبق پیش بینی هام .
ا/ت : خواهرت رو مَحرَم راز هام دونستم که این بلا سرم اومد! کل نگهبانا رو خبر کردم و پشت کرکره ها به صفشون کردم . سینا هم کیج و منگ دنبالم بود . همه تفنگ به دست منتظر علامت من بودن . ولی این کافی نیست...فرستادم برن نارنجک و چیزای قوی تر بیارن . در این حین میتونستم صدای گلوله هاشونو به کرکره ها بشنوم . از توی تبلتم دوربینا رو نگاه کردم . خودش بود...مینهو...چیزی که می ترسیدم سرم اومد . تعدادشون خیلی زیاده ، چاره ای ندارم . به نگهبان هایی که توی پذیرایی و راهرو بودن گفتم بیان توی دفاع کمک کنن . وقتی وسایل سر رسیدن چندتا از کرکره هارو دادم بالا و به افرادم گفتم و از پنجره ها شروع به تیراندازی کنن . سینا هم تفنگش رو درآورد و خواست بره که دستشو گرفتم .
ا/ت : سینا ، لطفا مراقب خودت باش .
سینا : حواسم هست . لبخندی زد و رفت .
حالا نوبت منه که وارد بشم . آستینام رو تا آرنج دادم بالا . تفنگ تک خالی زن خودنو از توی صندوق درآوردم و پرش کردم . پایه تفنگم رو برداشتم و پشت در گذاشتم . کرکره در رو دادم بالا . تفنگ رو روی سوراخ چشمی در تنظیم کردم . کسی که پشت آرپیچی بود رو نشونه گرفتم و شلیک کردم . شیشه ی سوراخ شکست و تیر مستقیم روی پیشونیش نشست . توی هول و ولا افتاده بودن که یه تک تیرانداز توی خونه هست . تا اونا به خودشون بیان من ۶ نفر دیگه رو هم ساقط کردم . دیدم یکیشون داره زیرزیرکی کارایی میکنه منم حساب خودشو و کناریاش رو رسیدم . اصلا برای کشتنشون عذاب وجدان نداشتم چون هر کدومشون حداقل ۵ نفر بی گناه رو کشتن .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۱.۲k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.