اشک های خاکستری
#پارت۱۰
این دختر خیلی به سوکجین وفادار بود انگار...
#بکهو
جونگکوک... اون لعنتی.. پوزخند ضد حالی زد.. قدماشو سمت ا.ت کج کرد...
_ ا.ت...
ا.ت هل شده کمی با مکث سرشو اورد بالا... پوزخند تلخ جونگکوک کم کم از بین رفت... دستشو گذاشت زیر چونه ا.ت... اونجور ک دلش میخواست زاویه دیدشو درست کرد.. سرشو خم کرد... لبای نازک ا.ت رو به دندون گرفت.. میدونستم... یعنی هممون میدونستیم این اولین بوسه ا.ت ولی نباید اینجوری میشد... نباید اولین تجربش از کیس با کسی میبود ک معلوم نیس در اینده چه بلایی سرش میاره و تنها هدفش نابود کردنشه...
ا.ت هل و معذب بود.. چشمای درشتش قفل پلکای روی هم افتاده و اروم جونگکوک بود... کم کم اشک تو چشمای ا.ت جمع شد.. ناراضی بود از این وضع...
مشت ارومی به سینه کوک زد... میخواست تمومش کنه...
اما جونگکوک بی تفاوت بود به مقاومت ها و شکایت های ا.ت...
انگار زمان برام متوقف شده بود... سخت بود دیدن این صحنه.. جعون جونگکوک داری چه غلطی میکنی؟ اونی ک باید شاکی باشه منم نه تو! انگار ا.ت وجود نداشت برام.. همش هه را رو میدیدم بجاش...
بعد سه مین سرشو بلند کرد...
ا.ت عصبی بود... اما جونگکوک خوشحال...
دختر انگشتای کوچولوشو روی لباش کشید... محکم... میخواست پاکشون کنه... اونقد محکم ک رژ لب قرمزش روی پوست سفید صورتش پخش شد... خواست جونگکوکو کنار بزنه
+ برو اونور !
_ نمیخوام
پچ پچ بچه ها در گوش هم ازارم میداد... و کم نبود عکسایی ک دخترا موقع کیس کوک و ا.ت ازشون گرفته بودن..
هویت اصلیش به کنار.. اما اون جعون جونگکوکی ک مردم میشناسن چی پس؟! درسته یه ایدل همچین کاری کنه؟!
ا.ت بی توجه به نمیخوام کوک اونو به عقب هل داد و از کنارش رد شد... کوک خیلی زود واکنش نشون داد... دستشو کشید..
آروم لب زد
_ یه روز مال خودم میکنمت ا.ت...
این دختر خیلی به سوکجین وفادار بود انگار...
#بکهو
جونگکوک... اون لعنتی.. پوزخند ضد حالی زد.. قدماشو سمت ا.ت کج کرد...
_ ا.ت...
ا.ت هل شده کمی با مکث سرشو اورد بالا... پوزخند تلخ جونگکوک کم کم از بین رفت... دستشو گذاشت زیر چونه ا.ت... اونجور ک دلش میخواست زاویه دیدشو درست کرد.. سرشو خم کرد... لبای نازک ا.ت رو به دندون گرفت.. میدونستم... یعنی هممون میدونستیم این اولین بوسه ا.ت ولی نباید اینجوری میشد... نباید اولین تجربش از کیس با کسی میبود ک معلوم نیس در اینده چه بلایی سرش میاره و تنها هدفش نابود کردنشه...
ا.ت هل و معذب بود.. چشمای درشتش قفل پلکای روی هم افتاده و اروم جونگکوک بود... کم کم اشک تو چشمای ا.ت جمع شد.. ناراضی بود از این وضع...
مشت ارومی به سینه کوک زد... میخواست تمومش کنه...
اما جونگکوک بی تفاوت بود به مقاومت ها و شکایت های ا.ت...
انگار زمان برام متوقف شده بود... سخت بود دیدن این صحنه.. جعون جونگکوک داری چه غلطی میکنی؟ اونی ک باید شاکی باشه منم نه تو! انگار ا.ت وجود نداشت برام.. همش هه را رو میدیدم بجاش...
بعد سه مین سرشو بلند کرد...
ا.ت عصبی بود... اما جونگکوک خوشحال...
دختر انگشتای کوچولوشو روی لباش کشید... محکم... میخواست پاکشون کنه... اونقد محکم ک رژ لب قرمزش روی پوست سفید صورتش پخش شد... خواست جونگکوکو کنار بزنه
+ برو اونور !
_ نمیخوام
پچ پچ بچه ها در گوش هم ازارم میداد... و کم نبود عکسایی ک دخترا موقع کیس کوک و ا.ت ازشون گرفته بودن..
هویت اصلیش به کنار.. اما اون جعون جونگکوکی ک مردم میشناسن چی پس؟! درسته یه ایدل همچین کاری کنه؟!
ا.ت بی توجه به نمیخوام کوک اونو به عقب هل داد و از کنارش رد شد... کوک خیلی زود واکنش نشون داد... دستشو کشید..
آروم لب زد
_ یه روز مال خودم میکنمت ا.ت...
۲.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.