𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁹¹
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁹¹
chapter②
ویو کوک
من نمیخواستم کیم رو بکشم فقط خواستم باهاش چند دقیقه ای حرف بزنم.... الانم دیگه نمیخوام اینجا باشم.... از عمارش خارج شدم.......
تنها مافیای اصل؟....
الان ات از نگرانی مرده....
بهش زنگ زدم و سریع جواب داد...
ات: کوک کاری نکری که*عجله. نگران*
کوک: نه
ات: خیلی تو*عصبی*
کوک: من چی؟
ات: ولش کن نمیخوام دوباره مثل اون روز دعوا درست کنیم
کوک: من دعوا رو درست کردم؟
ات: نه من درست کردم
کوک: عجب.....(مکث)..... کلیدمو جا گذاشتم درو باز کن
ات: باشه جناب*کلافه*
با باز شدن در قیافه عصبی و کیوت ات رو دیدم و رسماً از خنده پاره شدم....
کوک:*خنده بلند*
ات: با تهیونگ چیکار کردی؟
کوک:کیم*بلند. جدی*
ات: با کیم
کوک: حرف زدم هیچی
ات: مطمئن باشم
آروم هولش دادم ....
کوک: من خوابم میاد از جلوم برو اونور
ات: پس خوابت میاد
کوک: آره
ات: باشه گلم برو
کوک: چته؟*خنده*
ات: هیچی برو بخواب دیگه
ویو ات
همینجور بهم زل زده بود...
ات: برو دیگه
کوک: باشه
ات: دیگه تو اتاق من نرو اتاق خودت مرتبه
کوک: باشه
کوک به موی گربه حساسیت داشت و آبریزش بینی میگرفت.... نباید بفهمه گربه اوردم خونه....
زمانی که میو رفت..... چند دقیقه بعد ، درحالی که من نگران تهیونگ و کوک بودم پیشم اومد.... این سری به داخل عمارت اومد و منم گذاشتم تو خونه ی سگی که چند سال پیش نگهبان بود و الان دیگه مرده بمونه....
کوک: ات گربه اوردی؟
ات: نه!*ضایع*
کوک: اگه اوردی ببرش بیرون میدونی که حساسیت دارم....
ات: نه نیاوردم
چشمم به پشت کفش کوک افتاد... میو اونجا بود!
با علامت دادن با کمک دستم میخواستم بهش بگم بره ولی خودشو به پاهای کوک چسبوند و جلب توجه کرد....کوک هم دیکه فهمیده بود
کوک: پس گربه نیاوردی
ات: ببین خودت میدونی من از گربه ها خوشم نمیاد ولی این خیلی: خوشگله لطفا بزار نگهش دارممم*کیوت. لج*
با آبریزش بینی جواب داد....
کوک: دور از من نگهش دار
ات: باشهه*ذوق*
chapter②
ویو کوک
من نمیخواستم کیم رو بکشم فقط خواستم باهاش چند دقیقه ای حرف بزنم.... الانم دیگه نمیخوام اینجا باشم.... از عمارش خارج شدم.......
تنها مافیای اصل؟....
الان ات از نگرانی مرده....
بهش زنگ زدم و سریع جواب داد...
ات: کوک کاری نکری که*عجله. نگران*
کوک: نه
ات: خیلی تو*عصبی*
کوک: من چی؟
ات: ولش کن نمیخوام دوباره مثل اون روز دعوا درست کنیم
کوک: من دعوا رو درست کردم؟
ات: نه من درست کردم
کوک: عجب.....(مکث)..... کلیدمو جا گذاشتم درو باز کن
ات: باشه جناب*کلافه*
با باز شدن در قیافه عصبی و کیوت ات رو دیدم و رسماً از خنده پاره شدم....
کوک:*خنده بلند*
ات: با تهیونگ چیکار کردی؟
کوک:کیم*بلند. جدی*
ات: با کیم
کوک: حرف زدم هیچی
ات: مطمئن باشم
آروم هولش دادم ....
کوک: من خوابم میاد از جلوم برو اونور
ات: پس خوابت میاد
کوک: آره
ات: باشه گلم برو
کوک: چته؟*خنده*
ات: هیچی برو بخواب دیگه
ویو ات
همینجور بهم زل زده بود...
ات: برو دیگه
کوک: باشه
ات: دیگه تو اتاق من نرو اتاق خودت مرتبه
کوک: باشه
کوک به موی گربه حساسیت داشت و آبریزش بینی میگرفت.... نباید بفهمه گربه اوردم خونه....
زمانی که میو رفت..... چند دقیقه بعد ، درحالی که من نگران تهیونگ و کوک بودم پیشم اومد.... این سری به داخل عمارت اومد و منم گذاشتم تو خونه ی سگی که چند سال پیش نگهبان بود و الان دیگه مرده بمونه....
کوک: ات گربه اوردی؟
ات: نه!*ضایع*
کوک: اگه اوردی ببرش بیرون میدونی که حساسیت دارم....
ات: نه نیاوردم
چشمم به پشت کفش کوک افتاد... میو اونجا بود!
با علامت دادن با کمک دستم میخواستم بهش بگم بره ولی خودشو به پاهای کوک چسبوند و جلب توجه کرد....کوک هم دیکه فهمیده بود
کوک: پس گربه نیاوردی
ات: ببین خودت میدونی من از گربه ها خوشم نمیاد ولی این خیلی: خوشگله لطفا بزار نگهش دارممم*کیوت. لج*
با آبریزش بینی جواب داد....
کوک: دور از من نگهش دار
ات: باشهه*ذوق*
۱۲.۹k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.