part 168
#part_168
#فرار
- شما منو یاد خواهرم میندازید
یهو نفهمیدم چی شد که دوغ پرید تو گلوم و شروع کردم به شدت سرفه کردن این میخواد منو سکته بده این چی بود که گفت ارسلان تند برام یه لیوان آب ریخت و داد دستم آبو که خوردم یکم بهتر شدم وای آبرو ریزی ازین بیشتر نمیدونم قیافم چجوری شده بود که تو نگاه همشون نگرانی بود
ارسلان دستمو گرفت
- عزیزم چی شد ؟
رو بهش لبخند زدم
- هیچی .....هیچی... خوبم الان
بعدم واسه اینکه ضایع نشه به رضا و عسل گفتم
- ببخشید ...یهوپرید تو گلوم
دیگه خوشبختانه رضا دنبالشو نگرفت و ادامه غذامو به زور کوفت کردم شامم بلاخره تموم شد و من دل تو دلم نبود که زودتر با رضا تنها بشم تا حسابی ب*غ*لش کنم و باهاش دردودل کنم مثل همیشه ولی الان امکانش نبود هیچ جوره جلوی ارسلان نمیشد و رضام مثل قبل باهام نبود اگه حرفامو باور نکنه چی سعی کردم این فکرارو از خودم دور کنم اون داداشمه اونم دلتنگمه مطمئنم سردرگم کنار ارسلان دوباره رفتیم رو مبلا نشستیم عسل اروم یه چیزی به رضا گفت که اونم سرشو به معنی مثبت تکون دادبینمون سکوت برقرار بود که رضا بلند شد و با لبخند مصنوعی گفت
- دیگه رفع زحمت کنیم اقای کاشی ممنون ازتون
ارسلانم بلند شد
- خواهش میکنم چه زود
عسل از پشت با چشمک به رضا اشاره کرد اصلا منظورشو نفهمیدم فقط نگاش کردم یهو رضا رو به ارسلان گفت
- اون کدهایی که بهتون دادم و فردا وارد سایت کنید که کارمون درست شه
ارسلانم سری به نشونه تایید تکون داد
- حتما
رضا نیم نگاه معنی داری بهم انداخت و روبه ارسلان گفت
- ببخشید کجا میتونم دستمو بشورم ؟
ارسلان فوری فهمیمه جونو صدا کرد ولی خبری نشد منم فوری تو هوا فرصتو گرفتم
- بفرمایید من راهنماییتون میکنم
ارسلان فقط نگام کرد و چیزی نگفت رضا سری تکون داد
- باشه
#فرار
- شما منو یاد خواهرم میندازید
یهو نفهمیدم چی شد که دوغ پرید تو گلوم و شروع کردم به شدت سرفه کردن این میخواد منو سکته بده این چی بود که گفت ارسلان تند برام یه لیوان آب ریخت و داد دستم آبو که خوردم یکم بهتر شدم وای آبرو ریزی ازین بیشتر نمیدونم قیافم چجوری شده بود که تو نگاه همشون نگرانی بود
ارسلان دستمو گرفت
- عزیزم چی شد ؟
رو بهش لبخند زدم
- هیچی .....هیچی... خوبم الان
بعدم واسه اینکه ضایع نشه به رضا و عسل گفتم
- ببخشید ...یهوپرید تو گلوم
دیگه خوشبختانه رضا دنبالشو نگرفت و ادامه غذامو به زور کوفت کردم شامم بلاخره تموم شد و من دل تو دلم نبود که زودتر با رضا تنها بشم تا حسابی ب*غ*لش کنم و باهاش دردودل کنم مثل همیشه ولی الان امکانش نبود هیچ جوره جلوی ارسلان نمیشد و رضام مثل قبل باهام نبود اگه حرفامو باور نکنه چی سعی کردم این فکرارو از خودم دور کنم اون داداشمه اونم دلتنگمه مطمئنم سردرگم کنار ارسلان دوباره رفتیم رو مبلا نشستیم عسل اروم یه چیزی به رضا گفت که اونم سرشو به معنی مثبت تکون دادبینمون سکوت برقرار بود که رضا بلند شد و با لبخند مصنوعی گفت
- دیگه رفع زحمت کنیم اقای کاشی ممنون ازتون
ارسلانم بلند شد
- خواهش میکنم چه زود
عسل از پشت با چشمک به رضا اشاره کرد اصلا منظورشو نفهمیدم فقط نگاش کردم یهو رضا رو به ارسلان گفت
- اون کدهایی که بهتون دادم و فردا وارد سایت کنید که کارمون درست شه
ارسلانم سری به نشونه تایید تکون داد
- حتما
رضا نیم نگاه معنی داری بهم انداخت و روبه ارسلان گفت
- ببخشید کجا میتونم دستمو بشورم ؟
ارسلان فوری فهمیمه جونو صدا کرد ولی خبری نشد منم فوری تو هوا فرصتو گرفتم
- بفرمایید من راهنماییتون میکنم
ارسلان فقط نگام کرد و چیزی نگفت رضا سری تکون داد
- باشه
۱.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.