فقط برای تو P21
@×خب بابا
همگی صبحونه رو خوردیم و ته رفت ماشینو درست کنه
_خداحافظ خاله و عمو...
دخترم ....بیا اینجا ببینم..چرا داری گریه میکنی قشنگم...
○گریه میکنه نروو
_میرم و بعدا میام میبینمت باشه؟
○باشه...
_عزیزم خداحافظ..
+خداحافظ....
(پرش زمانی فردا) ۶:۰۰
صبح زود بیدار شدم یه دوش گرفتم یه نیم تنه سفید با یه شلوار گشاد سفید پوشیدم،زیاد اهل آرایش نیستم یه تینت زدم و حرکت کردم به سمت بیمارستان
بیمارستان۸:۰۰
+سلام ،پارک ات هستم ،دفترم کجاست؟
منشی:سلام خانم پارک،انتهای سالن b،دست راست
+ممنون
رفتم تو دفترم و وسایلم و گذاشتم، و روپوش سفیدمو تنم کردم! تو آینه یه نگاه به خودم اندختم و گفتم
+عالیه!
+یعنی هم اتاقیم کیه؟! ولش کن...بهتره برم..
رفتم و کلی تا بیمار معاینه کردم که معمولا شکستگی و نرمی استخوان بودند!
*پزشکان محترم،تایم شامه
چون تریاش سلف سرویس بود باید غذا رو میکشیدی و میبردی تو اتاقت و میخوردی...
رفتم سمت اتاقم...اون دکتره که هم اتاقیم بود وسایلش اونجا بود...چقدر که بوی عطرش آشناست...ولش کن
رفتم نشستم رو صندلی و داشتم غذامو میخوردم و گوشی مو چک میکردم .....همونطور که سرم تو گوشی بود احساس کردم در باز شد...
بدون اینکه سرمو بیارم بالا گفتم سلام،از آشنایی باهاتون خوش بختم
_منم همینطور
+هههههه..تو...تو اینجا چیکار میکنی....
_دفترمه خب ....رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
همگی صبحونه رو خوردیم و ته رفت ماشینو درست کنه
_خداحافظ خاله و عمو...
دخترم ....بیا اینجا ببینم..چرا داری گریه میکنی قشنگم...
○گریه میکنه نروو
_میرم و بعدا میام میبینمت باشه؟
○باشه...
_عزیزم خداحافظ..
+خداحافظ....
(پرش زمانی فردا) ۶:۰۰
صبح زود بیدار شدم یه دوش گرفتم یه نیم تنه سفید با یه شلوار گشاد سفید پوشیدم،زیاد اهل آرایش نیستم یه تینت زدم و حرکت کردم به سمت بیمارستان
بیمارستان۸:۰۰
+سلام ،پارک ات هستم ،دفترم کجاست؟
منشی:سلام خانم پارک،انتهای سالن b،دست راست
+ممنون
رفتم تو دفترم و وسایلم و گذاشتم، و روپوش سفیدمو تنم کردم! تو آینه یه نگاه به خودم اندختم و گفتم
+عالیه!
+یعنی هم اتاقیم کیه؟! ولش کن...بهتره برم..
رفتم و کلی تا بیمار معاینه کردم که معمولا شکستگی و نرمی استخوان بودند!
*پزشکان محترم،تایم شامه
چون تریاش سلف سرویس بود باید غذا رو میکشیدی و میبردی تو اتاقت و میخوردی...
رفتم سمت اتاقم...اون دکتره که هم اتاقیم بود وسایلش اونجا بود...چقدر که بوی عطرش آشناست...ولش کن
رفتم نشستم رو صندلی و داشتم غذامو میخوردم و گوشی مو چک میکردم .....همونطور که سرم تو گوشی بود احساس کردم در باز شد...
بدون اینکه سرمو بیارم بالا گفتم سلام،از آشنایی باهاتون خوش بختم
_منم همینطور
+هههههه..تو...تو اینجا چیکار میکنی....
_دفترمه خب ....رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
۱۵.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.