فیک من بخاطر تو میمیرم:پارت هفده
ووک:بیبی من امروز یکم کار دارم..ممکنه بعد ناهار نبینمت
اومد جلو و اروم سرمو بوسید و به حرفش ادامه داد
ووک:عزیزم مواظب خودت باش الانم برو ناهارت رو بخور
میا:کجا میری؟تو ناهار نمیخوری؟
ووک:نه من باید برم ببینم پیداش کردن یانه الانم بچه ها منتظرمن.شاید تا هفته ی بعد برنگردم..مواظب عشقم باششش یه تار از موهاش کم شه میکشمتتت
جلو چشاش چند تار از موهام کندم..با قیافه ی کیوتی عصبی شد و محکم منو چسبوند به تخت و لبامو محکم مک میزد..یکم گذشت و لباشو از لبام جدا کرد.
ووک:حیف که الان وقتش نیست..من دیگه میرم
خدافظی کردیمو رفت..اخیششش بالاخره از دستش خلاص شدم ولی خیلی رفتارش کیوته..اون رفت منم بعد ناهار رفتم سمت هتل.. یونا تو هتل منتظرم بود..رفت تو اتاقم منم باهاش رفتمو درو قفل کردمو پرده ها رو کشیدم.
یونا:میااا دلم برات تنگ شده بوددد...چیشد الماس و یاقوتا رو اوردی؟
میا:نه..گفت یکی رو پیدا کرده فک کنم منظورش کوکه بهشون بگو مواظب باشن..جای الماسو یاقوت هم پیدا کردم تو گاوصندوق خونشه رمزشم دارم منتها باید به سوهو و چند تا بادیگارد دیگه بگین که مواظبم باشن
یونا:اها باشه باشه..کوک امروز میخاست بره جایی..نکنه..باید بهش بگم..
یونا زنگ زد به کوک و همه چیو گفت اونم گفت مشکلی نیست و مواظبه
به هرحال اگه کارمو درست انجام بدم میتونم زنده بمونم..
یونا:میا چطور بود؟
میا:چی چطور بود؟
یونا: با پسره خیلی حال کردیا میدونم چقد باهم سکس کردینننن
میا:تو...تو از کجا میدونی
یونا:همه میدونن..راستش بادیگاردایی که تهیونگ گفته بود هر جا میرفتی دنبالت میومد یا پشت دیوار وایمستاد و صداتونو میشنید.
میا:خب شت
یونا: کی برمیگرده دونگ ووک
میا:هفته ی بعد..ولی من میخام امروز کارو تموم کنم..
یونا:باشه به تهیونگ میگم بچه هارو بفرسته دنبالت..احمق بازی هم در نیار و مواظبه خودت باش
میا: باشه باشه من دیگه برم خدافزززززززززز
دوباره برگشتم خونه ووک..خب الان باید منتظر باشم سوهو بیاد.. کنار دروازه ایستادم یه ماشین جلوم بود..درسته سوهو و چند تا بادیگارد دیگه که ادمای اعضا بودن اومدن دنبالم. وقتی دیدمشون سریع برگشتم توخونه. رفتم سمت گاوصندوق رمزشو قبلا بهم گفته بود بازش کردم..یسسس همش اینحاستتت.زدمشون زمین ببینم میشکنن یا نه تا متوجه شم فیکن یا اصل بعلهههه اصله اصله برشون داشتم با جعبش و سوار ماشین شدم...بالاخره تموم شدددد کارمو درست انجام دادمممم..رسیدیم خونه کوک.راستش دروغه بگم دلم براشون تنگ نشد..خیلی دلم براشون تنگ شده بود..با جعبه ی تو دستم رفتم سمت تهیونگ بدو بدو جعبه رو گذاشتم رو میزو محکم بغلش کردم..هیچ وقت فکرشم نمیکردم دلم برا این تنگ شه محکم بغلش کردم اونم همینطور..
اومد جلو و اروم سرمو بوسید و به حرفش ادامه داد
ووک:عزیزم مواظب خودت باش الانم برو ناهارت رو بخور
میا:کجا میری؟تو ناهار نمیخوری؟
ووک:نه من باید برم ببینم پیداش کردن یانه الانم بچه ها منتظرمن.شاید تا هفته ی بعد برنگردم..مواظب عشقم باششش یه تار از موهاش کم شه میکشمتتت
جلو چشاش چند تار از موهام کندم..با قیافه ی کیوتی عصبی شد و محکم منو چسبوند به تخت و لبامو محکم مک میزد..یکم گذشت و لباشو از لبام جدا کرد.
ووک:حیف که الان وقتش نیست..من دیگه میرم
خدافظی کردیمو رفت..اخیششش بالاخره از دستش خلاص شدم ولی خیلی رفتارش کیوته..اون رفت منم بعد ناهار رفتم سمت هتل.. یونا تو هتل منتظرم بود..رفت تو اتاقم منم باهاش رفتمو درو قفل کردمو پرده ها رو کشیدم.
یونا:میااا دلم برات تنگ شده بوددد...چیشد الماس و یاقوتا رو اوردی؟
میا:نه..گفت یکی رو پیدا کرده فک کنم منظورش کوکه بهشون بگو مواظب باشن..جای الماسو یاقوت هم پیدا کردم تو گاوصندوق خونشه رمزشم دارم منتها باید به سوهو و چند تا بادیگارد دیگه بگین که مواظبم باشن
یونا:اها باشه باشه..کوک امروز میخاست بره جایی..نکنه..باید بهش بگم..
یونا زنگ زد به کوک و همه چیو گفت اونم گفت مشکلی نیست و مواظبه
به هرحال اگه کارمو درست انجام بدم میتونم زنده بمونم..
یونا:میا چطور بود؟
میا:چی چطور بود؟
یونا: با پسره خیلی حال کردیا میدونم چقد باهم سکس کردینننن
میا:تو...تو از کجا میدونی
یونا:همه میدونن..راستش بادیگاردایی که تهیونگ گفته بود هر جا میرفتی دنبالت میومد یا پشت دیوار وایمستاد و صداتونو میشنید.
میا:خب شت
یونا: کی برمیگرده دونگ ووک
میا:هفته ی بعد..ولی من میخام امروز کارو تموم کنم..
یونا:باشه به تهیونگ میگم بچه هارو بفرسته دنبالت..احمق بازی هم در نیار و مواظبه خودت باش
میا: باشه باشه من دیگه برم خدافزززززززززز
دوباره برگشتم خونه ووک..خب الان باید منتظر باشم سوهو بیاد.. کنار دروازه ایستادم یه ماشین جلوم بود..درسته سوهو و چند تا بادیگارد دیگه که ادمای اعضا بودن اومدن دنبالم. وقتی دیدمشون سریع برگشتم توخونه. رفتم سمت گاوصندوق رمزشو قبلا بهم گفته بود بازش کردم..یسسس همش اینحاستتت.زدمشون زمین ببینم میشکنن یا نه تا متوجه شم فیکن یا اصل بعلهههه اصله اصله برشون داشتم با جعبش و سوار ماشین شدم...بالاخره تموم شدددد کارمو درست انجام دادمممم..رسیدیم خونه کوک.راستش دروغه بگم دلم براشون تنگ نشد..خیلی دلم براشون تنگ شده بود..با جعبه ی تو دستم رفتم سمت تهیونگ بدو بدو جعبه رو گذاشتم رو میزو محکم بغلش کردم..هیچ وقت فکرشم نمیکردم دلم برا این تنگ شه محکم بغلش کردم اونم همینطور..
۲۲.۲k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.