سناریو
سلام به همگی
شخصیت ها:چویا(پارت بعد گوجو)
موضوع:آشنایی شما و کارکتر
رابطه:غریبه،اصلا همدیگه رو نمیشناسید. دوستتون:هیرا
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
چویا:
چویا از ماموریت برگشته بود و می خواست خستگی در کنه وارد بار شد و نشست.
تقریبا رو به روی میز چویا،میز دو تا دختر بود،اولین بار بود این ساعت دوتا دختر اینجا باشه،سعی کرد رفتاراشونو نگاه کنه تا یکم سرگرم شه.
وقتی سفارشاشونو اوردن:یه بطری پتروس،همین؟
پیشخدمت بطری رو جلوی دختری که قد تقریبا کوتاهی داشت و موهای تقریبا بلند صورتی داشت،گذاشت.(شما)
چویا تعجب کرد،دختری تو این سن؟دختره می خورد۱۹ یا۲۰ساله باشه.
_میخوری؟
+نه،دوست ندارم،تو چرا می خوری؟
_چقدر تو بد سلیقه ای
اندر ذهن چویا:
چطوره عضو مافیاش کنم؟بنظرم توانایی داره.
چویا خواست بلند شه که تلفن شما زنگ خورد.
_بله؟
.......
_بله الان میایم.
تلفنو قطع کرد و به هیرا نگاه کرد:تو گاوی؟
+چی؟
هیما با داد و درحالی که دست هیرا رو می گرفت تا از بار بره بیرون گفت:چرا نگفتی امروز جلسه داریم،الان دیر میرسیم.
و با عجله بدون اینکه حساب کنن از اونجا بیرون اومدن،چویا براشون حساب کرد.
وقتی چویا از بار اومد بیرون هیما و هیرا رو دید که با تلفن حرف می زدن و به نظر میومد منتظر ماشینن.
چویا رفت سمتشون:اگه جایی می خواید برید،برسونمتون.(من الان میوفتم.....)
هیما:لطف می کنید.
و سوار ماشین شدن.
ازشون پرسید:حالا کجا بریم؟
هیما:ساختمون مرکزی...نه ما سر خیابون اصلی پیاده میشیم.
هیرا دم گوشش گفت:چرا تا دم در نبرتمون؟
هیما هم دم گوشش گفت:اینطوری که میفهمه کجا کار میکنیماحمق.
چویا که تاحالا هیما رو توی سازمان قاچاق اسلحه دیده بود و میدونست کجا میخوان برن دم در سازمان توقف کرد.
هیما متعجب:شما از کجا میدونستین ما میخوایم بیایم اینجا؟
و یکی از چاقوهاشو زیر گلوی چویا گذاشت.
هیما:تو از مافیایی؟
چویا:اره
هیما:پس خیلی احمقی که خودت با پای خودت اومدی اینجا.
چویا:من اومدم اینجا تا از تو دعوت کنم که توی مافیا بیای.
هیما:کثافت
هیرا:هیما بیا بریم،داره دیر میشه.
هیما:پیشنهاد میکنم تا وقتی برگشتم اینجا نباشی و گرنه خونت حلاله.
و رفتن داخل ساختمون.
وقتی برگشتن چویا هنوز اونجا بود.
هیما بهش حلمه کرد اما تا خواست کاری بکنه روی زمین افتاد.
چویا:دیگه نتونستم تحمل کنم.
بیا عضو مافیا شو،قدرت های تو اینجا داره تلف میشه.
هیما:فقط میام اونجا و با رئیست صحبت میکنم تا بعد ببینم چی میشه.
دفتر موری*
موری:به به!اونی که اینهمه دنبالش بودم،ممنونم چویا سان.
هیما:قرار نیست اینجا بمونم،اگر شرایطم اینجا مثل اون سازمان باشه برمیگردم.
موری:من قول میدم که راضیت می کنم.
و بالاخره شما قبول کردین و توی مافیا عضو شدید.
شخصیت ها:چویا(پارت بعد گوجو)
موضوع:آشنایی شما و کارکتر
رابطه:غریبه،اصلا همدیگه رو نمیشناسید. دوستتون:هیرا
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
چویا:
چویا از ماموریت برگشته بود و می خواست خستگی در کنه وارد بار شد و نشست.
تقریبا رو به روی میز چویا،میز دو تا دختر بود،اولین بار بود این ساعت دوتا دختر اینجا باشه،سعی کرد رفتاراشونو نگاه کنه تا یکم سرگرم شه.
وقتی سفارشاشونو اوردن:یه بطری پتروس،همین؟
پیشخدمت بطری رو جلوی دختری که قد تقریبا کوتاهی داشت و موهای تقریبا بلند صورتی داشت،گذاشت.(شما)
چویا تعجب کرد،دختری تو این سن؟دختره می خورد۱۹ یا۲۰ساله باشه.
_میخوری؟
+نه،دوست ندارم،تو چرا می خوری؟
_چقدر تو بد سلیقه ای
اندر ذهن چویا:
چطوره عضو مافیاش کنم؟بنظرم توانایی داره.
چویا خواست بلند شه که تلفن شما زنگ خورد.
_بله؟
.......
_بله الان میایم.
تلفنو قطع کرد و به هیرا نگاه کرد:تو گاوی؟
+چی؟
هیما با داد و درحالی که دست هیرا رو می گرفت تا از بار بره بیرون گفت:چرا نگفتی امروز جلسه داریم،الان دیر میرسیم.
و با عجله بدون اینکه حساب کنن از اونجا بیرون اومدن،چویا براشون حساب کرد.
وقتی چویا از بار اومد بیرون هیما و هیرا رو دید که با تلفن حرف می زدن و به نظر میومد منتظر ماشینن.
چویا رفت سمتشون:اگه جایی می خواید برید،برسونمتون.(من الان میوفتم.....)
هیما:لطف می کنید.
و سوار ماشین شدن.
ازشون پرسید:حالا کجا بریم؟
هیما:ساختمون مرکزی...نه ما سر خیابون اصلی پیاده میشیم.
هیرا دم گوشش گفت:چرا تا دم در نبرتمون؟
هیما هم دم گوشش گفت:اینطوری که میفهمه کجا کار میکنیماحمق.
چویا که تاحالا هیما رو توی سازمان قاچاق اسلحه دیده بود و میدونست کجا میخوان برن دم در سازمان توقف کرد.
هیما متعجب:شما از کجا میدونستین ما میخوایم بیایم اینجا؟
و یکی از چاقوهاشو زیر گلوی چویا گذاشت.
هیما:تو از مافیایی؟
چویا:اره
هیما:پس خیلی احمقی که خودت با پای خودت اومدی اینجا.
چویا:من اومدم اینجا تا از تو دعوت کنم که توی مافیا بیای.
هیما:کثافت
هیرا:هیما بیا بریم،داره دیر میشه.
هیما:پیشنهاد میکنم تا وقتی برگشتم اینجا نباشی و گرنه خونت حلاله.
و رفتن داخل ساختمون.
وقتی برگشتن چویا هنوز اونجا بود.
هیما بهش حلمه کرد اما تا خواست کاری بکنه روی زمین افتاد.
چویا:دیگه نتونستم تحمل کنم.
بیا عضو مافیا شو،قدرت های تو اینجا داره تلف میشه.
هیما:فقط میام اونجا و با رئیست صحبت میکنم تا بعد ببینم چی میشه.
دفتر موری*
موری:به به!اونی که اینهمه دنبالش بودم،ممنونم چویا سان.
هیما:قرار نیست اینجا بمونم،اگر شرایطم اینجا مثل اون سازمان باشه برمیگردم.
موری:من قول میدم که راضیت می کنم.
و بالاخره شما قبول کردین و توی مافیا عضو شدید.
۴.۲k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.