اولین تجربه با تو
اولین تجربه با تو
پارت ۹
پرش به ده سال بعد:
کوک
الان چندسال از اولین باری که منو کیونگ همو دیدیم میگذره چندسال منظورم ۵ سال یا ۶ سال نیست چند سال یعنی در حال حاضر هردومون دوم دبیرستانیم.منو کیونگ رابطمون از قبلم نزدیک تر شده ولی من سال پیش احساس کردم یه حسایی به کیونگ دارم فردا میخوام بهش بگم امشب بهش پیام دادم که فردا من میرم دنبالش تا باهم بریم
کیونگ
الان چند سال از اولین باری که منو کوک همو دیدیم میگذره چند سال یعنی الان هردومون دوم دبیرستانیم و منو اون از قبلم صمیمی تر شدیم و من جونگ کوک رو فقط به انوان یه دوست صمیمی نمیخوام من یه حسایی به جونگ کوک دارم و میخوام فردا بهش بگم امشب کوک بهم پیام داد گفت که فردا میخواد بیاد دنبالم تا باهم بریم منم قبول کردم
فردا
کیونگ
از خواب بلند شدم رفتم حموم و لباسام پوشیدم،موهامو درست کردم و رفتم پایین
پ.ک.ی م.ک.ی:صبح بخیر دخترم
-صبح بخیر
بعد از خوردن صبحونه و خداحافظی کردن با پدر و مادرم کوک پیام داد که پایینه منم رفتم پایین و دیدم که با موتور اومده
_سلام
-سلام
_بیا سوار شو
-بزارمن برونم
_نه
-جونگ کوک گفتم بزار من برونم
_منم گفتم نه(کمی عصبی)
-پس منم با موتور خودم میارم میتونی بری
_باشه باشه
-چی؟
_باشه تو برون
-آفرین
_فقط سالم برسونمون
-تو شک داری؟
_فقط خواستم یاد آوری کرده باشم
-بپر بالا
بعد از چند دقیقه رسیدن:
-دیدی سالم رسیدی
_آفرین کارت خوب بود
_بیا بریم
-تو برو بالا من یه چیزی میگیرم بخوریم
_باشه........کیونگ
-بله؟
_مراقب باش
-دارم نمیرم جنگ الان میام
_گفتم یاد آوری کنم
-باشه
کوک
وقتی کیونگ داشت میرفت به دلم افتاد که ممکنه یه چیزی بشه برای همین بهش گفتم مراقب باشه
کیونگ
وقتی رفتم یه چیزی بگیرم که باهم بخوریم ووسوک پسر عوضی مدرسه اومد دستمو کشید و بردم حیاط پشتی
........
پارت ۹
پرش به ده سال بعد:
کوک
الان چندسال از اولین باری که منو کیونگ همو دیدیم میگذره چندسال منظورم ۵ سال یا ۶ سال نیست چند سال یعنی در حال حاضر هردومون دوم دبیرستانیم.منو کیونگ رابطمون از قبلم نزدیک تر شده ولی من سال پیش احساس کردم یه حسایی به کیونگ دارم فردا میخوام بهش بگم امشب بهش پیام دادم که فردا من میرم دنبالش تا باهم بریم
کیونگ
الان چند سال از اولین باری که منو کوک همو دیدیم میگذره چند سال یعنی الان هردومون دوم دبیرستانیم و منو اون از قبلم صمیمی تر شدیم و من جونگ کوک رو فقط به انوان یه دوست صمیمی نمیخوام من یه حسایی به جونگ کوک دارم و میخوام فردا بهش بگم امشب کوک بهم پیام داد گفت که فردا میخواد بیاد دنبالم تا باهم بریم منم قبول کردم
فردا
کیونگ
از خواب بلند شدم رفتم حموم و لباسام پوشیدم،موهامو درست کردم و رفتم پایین
پ.ک.ی م.ک.ی:صبح بخیر دخترم
-صبح بخیر
بعد از خوردن صبحونه و خداحافظی کردن با پدر و مادرم کوک پیام داد که پایینه منم رفتم پایین و دیدم که با موتور اومده
_سلام
-سلام
_بیا سوار شو
-بزارمن برونم
_نه
-جونگ کوک گفتم بزار من برونم
_منم گفتم نه(کمی عصبی)
-پس منم با موتور خودم میارم میتونی بری
_باشه باشه
-چی؟
_باشه تو برون
-آفرین
_فقط سالم برسونمون
-تو شک داری؟
_فقط خواستم یاد آوری کرده باشم
-بپر بالا
بعد از چند دقیقه رسیدن:
-دیدی سالم رسیدی
_آفرین کارت خوب بود
_بیا بریم
-تو برو بالا من یه چیزی میگیرم بخوریم
_باشه........کیونگ
-بله؟
_مراقب باش
-دارم نمیرم جنگ الان میام
_گفتم یاد آوری کنم
-باشه
کوک
وقتی کیونگ داشت میرفت به دلم افتاد که ممکنه یه چیزی بشه برای همین بهش گفتم مراقب باشه
کیونگ
وقتی رفتم یه چیزی بگیرم که باهم بخوریم ووسوک پسر عوضی مدرسه اومد دستمو کشید و بردم حیاط پشتی
........
۳.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.