رمان معشوقه ی شیطون زیبای من
#پارت پنجم
با گریه با از بابا و مامان ازم خواستن مواظب خودم باشم حتی بابا تو فرودگاه به ارسلان زنگ زد گفت نزار بدون اجازه جایی بره و مواظبت اش باش و.....یعنی بابا و ننه من همون یه بند انگشت آبروم رو بردن الان با خودش میگفت چه دختری
ارسلان بعد از ۱۵ مین اومد جلو فرودگاه دنبالم ببره خونشون
تو راه
ارسلان : دیانا
من : بله آقاااااااا ارسلان
همچین این آقا رو کش دادم که بفهمه درست حرف بزنه با یه سیندرلا ولی حواسم نبود دارم سوره یاسین تو گوش خر میخونم
ارسلان : من دلم برا مامانم تنگ میشه بریم پیششون دیانا
اهههههههه اههههه چندش سوسول عقققق
من : منم دلم تنگ میشه اما کارم مهم تره اگر میخواید شما برید آقااااا ارسلان
ایشی گفت و تا خونه حرف نزد رسیدیم خونه خونه که نه قصر. تا ارسلان داشت چمدون ها مو در میاورد با کمال پرویی خودم رفتم داخل خونه خواستم تا قبل از اینکه بیاد نگاه به شوکر عزیزم بندازم که یهو کیفم افتاد و همه چی ام ریخت نههههه از شانس گوه ام یهو ارسلان اومد داخل اولش حواسش به شوکر و اسپری نبود بعد که دید چشاش شد ۱۰ تا
ارسلان : اینا چیه تو با خودت اسپری فلفل و شوکر برقی حمل میکنی
من : نه خودش اومد تو کیفم
چه سوتی تمیزی
ارسلان : لابد پا در آورد
من : خب جامعه خرابه برای محافظت از خودم در برابر تو آوردم
ارسلان پوزخندی زد که دلم میخواد دهنشو جررر بدم عوضی
ارسلان : من اگه بخوام بلایی سرت بیارم میارم فکر نمیکنم تو هم بتونی جلوشو بگیری
اوهههه این پسر پاک ایی بود که بابام میگفت
من : بهتره دهنتو ببندی و گنده تر از دهنت حرف نزنی فعلا به فکر این باش که امشب مامانت نیست پیشت بخوابه منم بی کس و کار نیستم یه داداش دارم مثل کوه پشتمه
ارسلان : ههه من فکر کردم تک فرزندی
من : نه مثل اینکه عرفان رو یادت رفته
ارسلان : برو بابا بابات گفت تک فرزندی
من : میخوای ثابت کنم
ارسلان :آره
گوشیم رو در آوردم و شماره عرفان رو گرفتم و گذاشتم رو آیفون
عرفان : جونم آجی
من : سلام بر برادر من چه طوری گل من الهی ارسلان فدات شه برات بره زیر چرخ تریلی
ارسلان که از حرص شده بود لبو
عرفان : انشالله پسره ایکبیری ببین آجی من میترسم بلا ملا سرت بیاره
من : چه بلایی مثلاً میخواد چی کار کنه
عرفان هم بدون مقدمه گفت : چی کار کنه یه کاری میکنه شکمت بیاد جلو
من : یعنی چی
عرفان : خر باردار شی مامان شی بچه دار شی حامله شی فهمیدی یا مراحلش هم توضیح بدم
منم سریع گوشی رو قطع کردم
یه نگاه به ارسلان انداخت که از چشاش شیطنت میبارید
منم سریع سرم رو انداختم پایین و آروم گفتم اتاقم کجاس انم گفت اتاق دومی بالا رفتم تو اتاق اتاق یه دکوراسیون سفید و بنفش داشت با طرح جغد از خوشحالی یه جیغ زدم که ارسلان با یه قیافه نگران و هول اومد دم در اتاقم
من : وایییی مرسی من عاشق رنگ سفید و بنفش و جغد ام
ارسلان : اوفففف دیونه اینجا اتاق خواهرم بود که نشد بیاد توش اونم عاشق همین هاس
من : اسمش چیه
ارسلان : دریا
من : بزرگ یا کوچیک
ارسلان : کوچیک
من : چند سالشه
ارسلان : ۲۲
من : ههه هم سن منه
ادامه دارد ....🍃✨
با گریه با از بابا و مامان ازم خواستن مواظب خودم باشم حتی بابا تو فرودگاه به ارسلان زنگ زد گفت نزار بدون اجازه جایی بره و مواظبت اش باش و.....یعنی بابا و ننه من همون یه بند انگشت آبروم رو بردن الان با خودش میگفت چه دختری
ارسلان بعد از ۱۵ مین اومد جلو فرودگاه دنبالم ببره خونشون
تو راه
ارسلان : دیانا
من : بله آقاااااااا ارسلان
همچین این آقا رو کش دادم که بفهمه درست حرف بزنه با یه سیندرلا ولی حواسم نبود دارم سوره یاسین تو گوش خر میخونم
ارسلان : من دلم برا مامانم تنگ میشه بریم پیششون دیانا
اهههههههه اههههه چندش سوسول عقققق
من : منم دلم تنگ میشه اما کارم مهم تره اگر میخواید شما برید آقااااا ارسلان
ایشی گفت و تا خونه حرف نزد رسیدیم خونه خونه که نه قصر. تا ارسلان داشت چمدون ها مو در میاورد با کمال پرویی خودم رفتم داخل خونه خواستم تا قبل از اینکه بیاد نگاه به شوکر عزیزم بندازم که یهو کیفم افتاد و همه چی ام ریخت نههههه از شانس گوه ام یهو ارسلان اومد داخل اولش حواسش به شوکر و اسپری نبود بعد که دید چشاش شد ۱۰ تا
ارسلان : اینا چیه تو با خودت اسپری فلفل و شوکر برقی حمل میکنی
من : نه خودش اومد تو کیفم
چه سوتی تمیزی
ارسلان : لابد پا در آورد
من : خب جامعه خرابه برای محافظت از خودم در برابر تو آوردم
ارسلان پوزخندی زد که دلم میخواد دهنشو جررر بدم عوضی
ارسلان : من اگه بخوام بلایی سرت بیارم میارم فکر نمیکنم تو هم بتونی جلوشو بگیری
اوهههه این پسر پاک ایی بود که بابام میگفت
من : بهتره دهنتو ببندی و گنده تر از دهنت حرف نزنی فعلا به فکر این باش که امشب مامانت نیست پیشت بخوابه منم بی کس و کار نیستم یه داداش دارم مثل کوه پشتمه
ارسلان : ههه من فکر کردم تک فرزندی
من : نه مثل اینکه عرفان رو یادت رفته
ارسلان : برو بابا بابات گفت تک فرزندی
من : میخوای ثابت کنم
ارسلان :آره
گوشیم رو در آوردم و شماره عرفان رو گرفتم و گذاشتم رو آیفون
عرفان : جونم آجی
من : سلام بر برادر من چه طوری گل من الهی ارسلان فدات شه برات بره زیر چرخ تریلی
ارسلان که از حرص شده بود لبو
عرفان : انشالله پسره ایکبیری ببین آجی من میترسم بلا ملا سرت بیاره
من : چه بلایی مثلاً میخواد چی کار کنه
عرفان هم بدون مقدمه گفت : چی کار کنه یه کاری میکنه شکمت بیاد جلو
من : یعنی چی
عرفان : خر باردار شی مامان شی بچه دار شی حامله شی فهمیدی یا مراحلش هم توضیح بدم
منم سریع گوشی رو قطع کردم
یه نگاه به ارسلان انداخت که از چشاش شیطنت میبارید
منم سریع سرم رو انداختم پایین و آروم گفتم اتاقم کجاس انم گفت اتاق دومی بالا رفتم تو اتاق اتاق یه دکوراسیون سفید و بنفش داشت با طرح جغد از خوشحالی یه جیغ زدم که ارسلان با یه قیافه نگران و هول اومد دم در اتاقم
من : وایییی مرسی من عاشق رنگ سفید و بنفش و جغد ام
ارسلان : اوفففف دیونه اینجا اتاق خواهرم بود که نشد بیاد توش اونم عاشق همین هاس
من : اسمش چیه
ارسلان : دریا
من : بزرگ یا کوچیک
ارسلان : کوچیک
من : چند سالشه
ارسلان : ۲۲
من : ههه هم سن منه
ادامه دارد ....🍃✨
۲۱.۱k
۲۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.