تو مال منی پارت21
جیمین:رضایت ازدواجمون با منفعت از دو طرف تعیین میشه(بیحوصله)
جولیا:و وولی تو چرا به من نگفتی تهیونگا(بغض)
تهیونگ: چون نمیخواستم سیاست کثیف قدرت تو رو به فکر و خیال بندازه (بی حوصله)
جیمین:کی میرسن؟(بی حوصله)
یونگی:فکر کنم الان توی انگلیس باشن
&که جیمین بلند شد وگفت
جیمین:میرم با مادرم حرف بزنم (بیحال)
&جیمین به طرف در حرکت کرد ولی وقتی داشت از جلوی تهیونگ رد میشد وایساد و لحظه ای یقه تهیونگ رو گرفت و گفت
جیمین:ی بار دیگه سر خواهر من داد بزنی و باعث بشی حالش بد بشه نمیبینم کی هستی
جولیا:جلو رفتم و از بازوی جیمین گرفتم و گفتم
جولیا:آروم باش جیمینا بروبه کارت برس من اینجا پیش آنجلا میمونم
&تهیونگ که هیچی نمیگفت و سرش پایین بود و جیمین که با چشاش برای تهیونگ خط و نشون میکشید با حرفت جولیا یقه تهیونگ رو ول کرد و از اتاق خارج شد
جولیا:شمام برگردید عمارت
تهیونگ:من اینجا مینونم شاید چیزی لازم بشه کوک و یونگی برگردن(هول کرده)
جولیا(جشم قره رفت)
یونگی: ما میریم داداش چیزی لازم شد بگو(خنده)
کوک:بیا بریم یونگی یکی نمیتونه از اینجا دل بکنه از بس فضاش با روحیش میخوره(ریز خندید)
تهیونگ: دارم براتون
&یونگی و کوک رفتن تهیونگ به صندلی گوشه اتاق که نزدیک پنجره بود نشست و گوشیشو در آورد و مشغول شد جولیا هم مثل تهیونگ نیم ساعت گذشت که
انجلا:
توی مزرعه گل رز بودم بین گل های قرمز رز قدم لباس فرانسوی سفید پوشیده بودم باد میون موهام میرقصید و این برام رضایت بخش بود توسط صدای پای اسب پشتم برگشتم وقتی برگشتم مردی با که کت آبی و جلیقه آبی روشن که زیر کتش بود سوار بر اسب سفیدی بود سرش کلاه کلاسیکی بود که چهرش معلوم نبود میون گل های رز قرمز اون سوار بر اسب سفیدش بود و من مین گل های زر قرمز روی زمین روبه روی اون بودم اون مرد سرشو بالا آورد
آنجلا:ت...تهیونگ؟
که دستشو به طرفم دراز کرد و گفت
تهیونگ:لطفا با من بیا مای لیدی
آنجلا:همین طوری به دستش و خودش خیره بودم که با شیهه کشیدن اسب و برخاستنش با شتاب چشامو باز کردم و نشستم
تهیونگ:نشسته بودیم اتاق توی سوکوت بود نیم ساعت گذشته بود ولی یهو آنجلا ازترس بلند شد منو و جولیا شوکه شدیم که هر دو به طرفش رفتیم
جولیا:حالت خوبه انجلا(نگران )
انجلا:خو..خوبم(نفس نفس)
جولیا:میرم برات آب بیارم
&جولیا رفت و آنجلا سرشو بالا آورد که تهیونگ رو بالا سرش دید و یاد خوابش افتاد نمیدونست چقدر خیره چشای تهیونگ شده بود که با اومدن جولیا نگاهشون دزدید موهاشو کلافه به عقب داد جولیا لیوان آب رو جلوش گرفت و آنجلا از دستش کشید و کمی خورد
آنجلا:چه اتفاقی افتاد پس جیمین کو؟(رو به جولیا)
جولیا:جیمین رفت به قصر برای حرف زدن با مادرت
آنجلا:مگه چیزی شده؟
جولیا:و وولی تو چرا به من نگفتی تهیونگا(بغض)
تهیونگ: چون نمیخواستم سیاست کثیف قدرت تو رو به فکر و خیال بندازه (بی حوصله)
جیمین:کی میرسن؟(بی حوصله)
یونگی:فکر کنم الان توی انگلیس باشن
&که جیمین بلند شد وگفت
جیمین:میرم با مادرم حرف بزنم (بیحال)
&جیمین به طرف در حرکت کرد ولی وقتی داشت از جلوی تهیونگ رد میشد وایساد و لحظه ای یقه تهیونگ رو گرفت و گفت
جیمین:ی بار دیگه سر خواهر من داد بزنی و باعث بشی حالش بد بشه نمیبینم کی هستی
جولیا:جلو رفتم و از بازوی جیمین گرفتم و گفتم
جولیا:آروم باش جیمینا بروبه کارت برس من اینجا پیش آنجلا میمونم
&تهیونگ که هیچی نمیگفت و سرش پایین بود و جیمین که با چشاش برای تهیونگ خط و نشون میکشید با حرفت جولیا یقه تهیونگ رو ول کرد و از اتاق خارج شد
جولیا:شمام برگردید عمارت
تهیونگ:من اینجا مینونم شاید چیزی لازم بشه کوک و یونگی برگردن(هول کرده)
جولیا(جشم قره رفت)
یونگی: ما میریم داداش چیزی لازم شد بگو(خنده)
کوک:بیا بریم یونگی یکی نمیتونه از اینجا دل بکنه از بس فضاش با روحیش میخوره(ریز خندید)
تهیونگ: دارم براتون
&یونگی و کوک رفتن تهیونگ به صندلی گوشه اتاق که نزدیک پنجره بود نشست و گوشیشو در آورد و مشغول شد جولیا هم مثل تهیونگ نیم ساعت گذشت که
انجلا:
توی مزرعه گل رز بودم بین گل های قرمز رز قدم لباس فرانسوی سفید پوشیده بودم باد میون موهام میرقصید و این برام رضایت بخش بود توسط صدای پای اسب پشتم برگشتم وقتی برگشتم مردی با که کت آبی و جلیقه آبی روشن که زیر کتش بود سوار بر اسب سفیدی بود سرش کلاه کلاسیکی بود که چهرش معلوم نبود میون گل های رز قرمز اون سوار بر اسب سفیدش بود و من مین گل های زر قرمز روی زمین روبه روی اون بودم اون مرد سرشو بالا آورد
آنجلا:ت...تهیونگ؟
که دستشو به طرفم دراز کرد و گفت
تهیونگ:لطفا با من بیا مای لیدی
آنجلا:همین طوری به دستش و خودش خیره بودم که با شیهه کشیدن اسب و برخاستنش با شتاب چشامو باز کردم و نشستم
تهیونگ:نشسته بودیم اتاق توی سوکوت بود نیم ساعت گذشته بود ولی یهو آنجلا ازترس بلند شد منو و جولیا شوکه شدیم که هر دو به طرفش رفتیم
جولیا:حالت خوبه انجلا(نگران )
انجلا:خو..خوبم(نفس نفس)
جولیا:میرم برات آب بیارم
&جولیا رفت و آنجلا سرشو بالا آورد که تهیونگ رو بالا سرش دید و یاد خوابش افتاد نمیدونست چقدر خیره چشای تهیونگ شده بود که با اومدن جولیا نگاهشون دزدید موهاشو کلافه به عقب داد جولیا لیوان آب رو جلوش گرفت و آنجلا از دستش کشید و کمی خورد
آنجلا:چه اتفاقی افتاد پس جیمین کو؟(رو به جولیا)
جولیا:جیمین رفت به قصر برای حرف زدن با مادرت
آنجلا:مگه چیزی شده؟
۳۱.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.