فیک کوک(عشق واقعی من)
فیک کوک(عشق واقعی من)
پارت ۲
از زبان ا/ت
صبح شده بود بی حال پاشدم ساعت شش بود وای نههه ساعت هفت باید برم مدرسه نمیخوامم
به دیشبم فکر کردم یه بغضی داشت گلوم رو پاره میکرد ولی پاشدم دست و صورتم رو شستم و رفتم صبحانم رو خوردم مثه همیشه بابام سرکار بود و مادرمم همینطور و شب هم میخواست بره پیش مادربزرگم مادره مامانم خیلی مریض بود مامانم این چند روز خیلی فکرش درگیر مادربزرگم بود باید کار کنیم تا بتونیم هزینه ی درمان مادربزرگم رو بدیم بابام که از صبح تا شب سرکاره مامانمم از صبح میره سرکار شب هم میره پیشه مادربزرگم منم امروز میخوام کار پیدا کنم ولی به کسی نگفتم چون اگه به مامان و بابام میگفتم نمیذاشتن کار کنم
یه لحظه به خودم اومدم دیدم ساعت هفت و نیمه وای نههه بازم دیر میرسممم سریع فرم مدرسه رو پوشیدم و بدو بدو به سمت مدرسه رفتم هیچکس توی حیاط مدرسه نبود سریع رفتم سرکلاس دیدم استاد داره درس میده در زدم و رفتم تو
+(تعظیم کوتاهی کردم) سلام
استاد: ا/ت بازم دیر کردی که
+ استاد معذرت میخوام دیگه تکرار نمیشه
استاد: آیگوو ... برو بشین
رفتم نشستم حوصله ی درس گوش کردن رو نداشتم ولی چه خوب که دیر اومدم بعد از چند مین زنگ اولمون تموم شد
استاد: جلسه ی بعد درسایی که بهتون دادم رو کامل بخونید
همه: چشم
خیلی خوابم میومد نمیخواستم برم حیاط همین که میخواستم سرم رو بذارم روی میز صدای اون جو و سوجین و هانا رو شنیدم
سرم رو آوردم بالا که همشون رو با صورت اخمو دیدم
+چرا انقدر اخم کردید؟
سوجین: دختر چرا از دیشب جواب تلفنات رو نمیدی ؟
اون جو: نمیگی نگران میشیم
هانا: الان حق اینو داریم که ازت عصبانی باشیم؟
+اروممم چه خبرتونه ... ببخشید دیشب اصن حالم خوب نبود معذرت میخوام فقط میخواستم یکم تنها باشم
سوجین: دختر چت شده تو؟ چرا بهمون چیزی نمیگی،هان؟
+چیزی نیست فقط این چند روز حوصله ی هیچی و هیچکس رو ندارم
هانا: دستت دردنکنه دیگه حتی حوصله ی ماهم نداری؟
+هانایااا اینجوری نگوو اگه شما نبودید منم الان نبودم
هانا: پس بگو چیشده؟
+گفتم که هیچی
اون جو: اگه الان نگی دیگه باهات حرف نمیزنیم
+یاااا خب باشه میگم
اون جو: آفریننن دختر خوب
+دیروز میخواستم خودکشی کنم ولی نتونستم
سوجین: چیییی؟ خودکشییی؟
هانا: ا/ت چی میگی؟ برای چی؟
+دیگه خسته شدم از این زندگی چرا اصلا الان اینجام
اون جو: یه بار دیگه حرف از خودکشی بزنی خودم میکشمت ا/ت
+باشههه آخرش هم تو منو میکشی
سوجین: بسه دیگه ا/ت توهم از فکر خودکشی بیا بیرون وگرنه منم با اون جو یکی میشم میکشمت
+ باشه باشههه غلط کردم
هانا: بریم حیاط دیگه
+ بریممم
شاید الان یکم کسل کننده باشه ولی منتظر پارت بعدی باشید که داستان شروع میشه
فالو و لایک یادتون نره:)
پارت ۲
از زبان ا/ت
صبح شده بود بی حال پاشدم ساعت شش بود وای نههه ساعت هفت باید برم مدرسه نمیخوامم
به دیشبم فکر کردم یه بغضی داشت گلوم رو پاره میکرد ولی پاشدم دست و صورتم رو شستم و رفتم صبحانم رو خوردم مثه همیشه بابام سرکار بود و مادرمم همینطور و شب هم میخواست بره پیش مادربزرگم مادره مامانم خیلی مریض بود مامانم این چند روز خیلی فکرش درگیر مادربزرگم بود باید کار کنیم تا بتونیم هزینه ی درمان مادربزرگم رو بدیم بابام که از صبح تا شب سرکاره مامانمم از صبح میره سرکار شب هم میره پیشه مادربزرگم منم امروز میخوام کار پیدا کنم ولی به کسی نگفتم چون اگه به مامان و بابام میگفتم نمیذاشتن کار کنم
یه لحظه به خودم اومدم دیدم ساعت هفت و نیمه وای نههه بازم دیر میرسممم سریع فرم مدرسه رو پوشیدم و بدو بدو به سمت مدرسه رفتم هیچکس توی حیاط مدرسه نبود سریع رفتم سرکلاس دیدم استاد داره درس میده در زدم و رفتم تو
+(تعظیم کوتاهی کردم) سلام
استاد: ا/ت بازم دیر کردی که
+ استاد معذرت میخوام دیگه تکرار نمیشه
استاد: آیگوو ... برو بشین
رفتم نشستم حوصله ی درس گوش کردن رو نداشتم ولی چه خوب که دیر اومدم بعد از چند مین زنگ اولمون تموم شد
استاد: جلسه ی بعد درسایی که بهتون دادم رو کامل بخونید
همه: چشم
خیلی خوابم میومد نمیخواستم برم حیاط همین که میخواستم سرم رو بذارم روی میز صدای اون جو و سوجین و هانا رو شنیدم
سرم رو آوردم بالا که همشون رو با صورت اخمو دیدم
+چرا انقدر اخم کردید؟
سوجین: دختر چرا از دیشب جواب تلفنات رو نمیدی ؟
اون جو: نمیگی نگران میشیم
هانا: الان حق اینو داریم که ازت عصبانی باشیم؟
+اروممم چه خبرتونه ... ببخشید دیشب اصن حالم خوب نبود معذرت میخوام فقط میخواستم یکم تنها باشم
سوجین: دختر چت شده تو؟ چرا بهمون چیزی نمیگی،هان؟
+چیزی نیست فقط این چند روز حوصله ی هیچی و هیچکس رو ندارم
هانا: دستت دردنکنه دیگه حتی حوصله ی ماهم نداری؟
+هانایااا اینجوری نگوو اگه شما نبودید منم الان نبودم
هانا: پس بگو چیشده؟
+گفتم که هیچی
اون جو: اگه الان نگی دیگه باهات حرف نمیزنیم
+یاااا خب باشه میگم
اون جو: آفریننن دختر خوب
+دیروز میخواستم خودکشی کنم ولی نتونستم
سوجین: چیییی؟ خودکشییی؟
هانا: ا/ت چی میگی؟ برای چی؟
+دیگه خسته شدم از این زندگی چرا اصلا الان اینجام
اون جو: یه بار دیگه حرف از خودکشی بزنی خودم میکشمت ا/ت
+باشههه آخرش هم تو منو میکشی
سوجین: بسه دیگه ا/ت توهم از فکر خودکشی بیا بیرون وگرنه منم با اون جو یکی میشم میکشمت
+ باشه باشههه غلط کردم
هانا: بریم حیاط دیگه
+ بریممم
شاید الان یکم کسل کننده باشه ولی منتظر پارت بعدی باشید که داستان شروع میشه
فالو و لایک یادتون نره:)
۸.۴k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.