پارت (۱۱)
به خاطر دیر گزاشتن فیک ببخشید فکر کنم خودتون هم دلیلش رو بدونید که امتحان ها شروع شده بود
ولی به جاش یه سوپرایز دارم..
صدای آه و نا..له ضعیفی میومد
ا.ت: ب.....بخ...شید .....کسی .....اینجا هست؟!!( ترس و نگران)
ا.ت چرا داری زر میزنی
دست خودم نیست الان ممکنه به خاطر این ترس همینجا غش کنم
ولی باید قوی بمونم
رفتم جلو نور ضعیفی بود و یه نفر افتاده بود زمین
اوه حتما کمک می خواست
نکنه این مین یونگی هست
پس چرا شین اینجا بود ؟!!!!
رفتم جلو
ا.ت: حالت...ون خ.....وب نی...ست؟! می خوام کمکتون کنم
سرشو بلند کرد و با چشمای خ.ونی نگام کرد
وحشک زده به عقب رفتم
ا.ت: ب.....بین من نمی خوام ......بهت آسیب برسونم ......فقط می خوام کمکت کنم
بهم اعتماد کن وضعت خوب نیست
اول کمی نگام کرد و بعد سرشو پایین انداخت اینو به معنی اره گرفتم و دوبرمو نگاه کردم
اینجا هیچی نیست که باهاش درمانش کنم
چیکار کنم !!!!!
اگه جلوی خونریزی هاش رو نگیرم ممکنه بدتر بشه
به لباسم نگاه کردم خودشه شاید بتونم با این کمکش کنم
قسمتی از دامن لباسم رو جر دادم
که صدای بلندی توی اون سکوت پیچید
سرشو بلند کرد و با تعجب بهم نگاه کرد
نزدیکش شدم و بازوش که خون میومد رو بستم
همینجوری خیرم بود
ات: ا.....اسم تو یونگی هست؟!!
جوابی بهم نداد
هوفففف
یونگی: اره
ا.ت: چی؟
یونگی: اسمم یونگیه
لبخندی به روش زدم
ا.ت: منم ا.ت هستم
زخمشو بستم و کنارش نشستم
انگاری آروم شده بود
پس بهتره سوالی که مغزمو درگیر کرده رو بپرسم
ا.ت: میگم تو چرا اینجایی؟
یونگی: ..........نمیدونم من از بچگی اینجا بودم
ا.ت: چی ؟!!! از بچگی!!!!
ولی به جاش یه سوپرایز دارم..
صدای آه و نا..له ضعیفی میومد
ا.ت: ب.....بخ...شید .....کسی .....اینجا هست؟!!( ترس و نگران)
ا.ت چرا داری زر میزنی
دست خودم نیست الان ممکنه به خاطر این ترس همینجا غش کنم
ولی باید قوی بمونم
رفتم جلو نور ضعیفی بود و یه نفر افتاده بود زمین
اوه حتما کمک می خواست
نکنه این مین یونگی هست
پس چرا شین اینجا بود ؟!!!!
رفتم جلو
ا.ت: حالت...ون خ.....وب نی...ست؟! می خوام کمکتون کنم
سرشو بلند کرد و با چشمای خ.ونی نگام کرد
وحشک زده به عقب رفتم
ا.ت: ب.....بین من نمی خوام ......بهت آسیب برسونم ......فقط می خوام کمکت کنم
بهم اعتماد کن وضعت خوب نیست
اول کمی نگام کرد و بعد سرشو پایین انداخت اینو به معنی اره گرفتم و دوبرمو نگاه کردم
اینجا هیچی نیست که باهاش درمانش کنم
چیکار کنم !!!!!
اگه جلوی خونریزی هاش رو نگیرم ممکنه بدتر بشه
به لباسم نگاه کردم خودشه شاید بتونم با این کمکش کنم
قسمتی از دامن لباسم رو جر دادم
که صدای بلندی توی اون سکوت پیچید
سرشو بلند کرد و با تعجب بهم نگاه کرد
نزدیکش شدم و بازوش که خون میومد رو بستم
همینجوری خیرم بود
ات: ا.....اسم تو یونگی هست؟!!
جوابی بهم نداد
هوفففف
یونگی: اره
ا.ت: چی؟
یونگی: اسمم یونگیه
لبخندی به روش زدم
ا.ت: منم ا.ت هستم
زخمشو بستم و کنارش نشستم
انگاری آروم شده بود
پس بهتره سوالی که مغزمو درگیر کرده رو بپرسم
ا.ت: میگم تو چرا اینجایی؟
یونگی: ..........نمیدونم من از بچگی اینجا بودم
ا.ت: چی ؟!!! از بچگی!!!!
۷.۵k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.