«عروسک خیمه شب بازی»
«عروسک خیمه شب بازی»
پارت: ۲۲
اگه میفهمید قصد فرار دارم خودش منو میکشت!
به خاطر جون بچم مجبور بود
چرخی تو خونه زدم..
چه خاطره ها اینجا داشتیم...
قرار بود تا دنیا دنیاست دل بدیم و قلوه بگیریم..
قرار بود خوشبخت بشیم نه اینکه خودش عامل بدبختیم بشه..
صدای خنده هام هنوز تو گوشمه
دلبرم گفتناش...!
قول داده بود زندگی ای بسازه برام که همه حسرتشو بخورن ولی الان کو؟!
جز اینکه منو کرده کلفت نامزدش
یه قدم پامو گذاشتم جلو
یادمه هنوز!آره یادمه
سرم روی پاهاش بود و اون دستشو گذاشته بود رو موهام و نوازش میکرد
لبخند تلخی زدم
دلم میخواست بشینم و زجه بزنم
به اندازه ی بخت سیاه خودم
و برای دخترم
حسش میکردم ، شاید دیوونگی باشه ولی حس میکردم دختره
دختری که نیومده قصد جونشو کرده بودن
قلب داشت
صدای قلبشو شنیده بودم...
پاهاشو میکوبید به شکمم
زنده بود...
پاهامو سمت بیرون کشیده شد
دنیای رنگیم چه زود سیاه شد
من میرفتم و تیکه های قلبمو اینجا جا میزاشتم
میرفتم و روحم اینجا جا میموند
اره باید میرفتم..
اینجا دیگه جای موندن نبود
پارت: ۲۲
اگه میفهمید قصد فرار دارم خودش منو میکشت!
به خاطر جون بچم مجبور بود
چرخی تو خونه زدم..
چه خاطره ها اینجا داشتیم...
قرار بود تا دنیا دنیاست دل بدیم و قلوه بگیریم..
قرار بود خوشبخت بشیم نه اینکه خودش عامل بدبختیم بشه..
صدای خنده هام هنوز تو گوشمه
دلبرم گفتناش...!
قول داده بود زندگی ای بسازه برام که همه حسرتشو بخورن ولی الان کو؟!
جز اینکه منو کرده کلفت نامزدش
یه قدم پامو گذاشتم جلو
یادمه هنوز!آره یادمه
سرم روی پاهاش بود و اون دستشو گذاشته بود رو موهام و نوازش میکرد
لبخند تلخی زدم
دلم میخواست بشینم و زجه بزنم
به اندازه ی بخت سیاه خودم
و برای دخترم
حسش میکردم ، شاید دیوونگی باشه ولی حس میکردم دختره
دختری که نیومده قصد جونشو کرده بودن
قلب داشت
صدای قلبشو شنیده بودم...
پاهاشو میکوبید به شکمم
زنده بود...
پاهامو سمت بیرون کشیده شد
دنیای رنگیم چه زود سیاه شد
من میرفتم و تیکه های قلبمو اینجا جا میزاشتم
میرفتم و روحم اینجا جا میموند
اره باید میرفتم..
اینجا دیگه جای موندن نبود
۷۴۵
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.