پارت ۷^ ^
که لیوانی شکست
برگشت طرف صدا دید مادرش افتاده
و داره به خودش می پیچه
رونا: تهیونگ
پسرک ترسیده بود و نگران بود رفت سمت مادرش
رونا : منو ببر سمت تلفن
پسرک کوچک تمام زورش را جمع کرد که مادرش را به سمت تلفن به رسونه
با بدبختی رسیدن سمت تلفن مادرش زنگ زد به اورژانس به زور نفس می کشید و آدرس داد
یک برگه از روی میز تلفن برداشت داد به پسرکش
رونا: اورژانس اومد بده بگو زنگ بزنن پدرت
و مادر جوان پسرک از حال رفت
تهیونگ فقط اشک می ریخت چیزی نکشید که اورژانس رسید
مادرش بردن خودش هم همراه اورژانس رفت و اورژانس یه پدرش زنگ زدن ولی پاسخگو نبود
پرش زمانی
رونا بهوش اومده بود اما حالش خوب نبود
هرچی به پدرش زنگ زدن پاسخگو نبودن مجبور شدن به هلن زنگ بزنن شماره هلن از رونایی که به زور نفس می کشید گرفتن
هلن وقتی خبر فهمید با اون حاله اش سریع رسید
مادر پسرک بیماری قلبی داشت
اون مادر خیلی مهربون بود لبخند زیبایی داشت میگن آدمایی که زیباترین لبخندها را دارند بیشترین دردها رو کشیدن ولی انقدر درد کشیده بود که بیمارشده بود
مادر تهیونگ حتما گذشته تلخی داشته است
که انقدر حاله اش بد است کسی چی می دونه؟ تو گذشته جز پروردگار چی اتفاقی افتاده است؟!
هلن با بدبختی بیمارستان راضی کرد که مادر تهیونگ عمل کنند
آخه اجازه همسرش لازم بود همسری که پاسخگو تلفن نبود
پسرک دستان مادرش گرفت
رونا شروع به صحبت کردن کرد
رونا: تهیونگم قول بده قول بده به مامان هیچ وقت آدم سنگ دل نشی با دل هیچی دختری بازی نکنی
قول بده در آینده خوشبخت بشی قول بده همیشه مواظب همسر آینده ات باشی و اذیتش نکنی قول بده اشک نریزی جلو کسی خودت ضعیف نشون ندی
پسرک با مادرش درد دل هایی کردن
و هیچ کس کامل جز اون دونفر درباره درد دل ها نمی دانند
رونا پسرکش را برای شاید آخرین بار در آغوش کشید و بوسه به لب های پسرکش زد و هدیه ای کوچک به او داد پسرک فقط اشک می ریخت وقتی مادرش می خواستن از در اتاق ممنوع رد کنن
پسرک سریع رفت دوباره مادرش در آغوش گرفت
پرش زمانی
چند ساعتی میگذشت از اینکه رونا تو اتاق عمل است
هلن پسرک دوستش را در آغوش گرفته بود و سعی میکرد با اون وضعش به پسرک امید بدهد
پسرک نمی تونست گریه کنه فقط سکوت کرده بود
گاهی وقتا سکوت انقدر حرف از ته دل که کسی نمیدونه
بالاخره پدر تهیونگ تشریف آورد اما تهیونگ سمت پدرش نرفت بغل هلن ماند
همگی پشت اتاق عمل منتظر یک خبر بودن تا اینکه...
لطفا حمایت کنید🥺❤
برگشت طرف صدا دید مادرش افتاده
و داره به خودش می پیچه
رونا: تهیونگ
پسرک ترسیده بود و نگران بود رفت سمت مادرش
رونا : منو ببر سمت تلفن
پسرک کوچک تمام زورش را جمع کرد که مادرش را به سمت تلفن به رسونه
با بدبختی رسیدن سمت تلفن مادرش زنگ زد به اورژانس به زور نفس می کشید و آدرس داد
یک برگه از روی میز تلفن برداشت داد به پسرکش
رونا: اورژانس اومد بده بگو زنگ بزنن پدرت
و مادر جوان پسرک از حال رفت
تهیونگ فقط اشک می ریخت چیزی نکشید که اورژانس رسید
مادرش بردن خودش هم همراه اورژانس رفت و اورژانس یه پدرش زنگ زدن ولی پاسخگو نبود
پرش زمانی
رونا بهوش اومده بود اما حالش خوب نبود
هرچی به پدرش زنگ زدن پاسخگو نبودن مجبور شدن به هلن زنگ بزنن شماره هلن از رونایی که به زور نفس می کشید گرفتن
هلن وقتی خبر فهمید با اون حاله اش سریع رسید
مادر پسرک بیماری قلبی داشت
اون مادر خیلی مهربون بود لبخند زیبایی داشت میگن آدمایی که زیباترین لبخندها را دارند بیشترین دردها رو کشیدن ولی انقدر درد کشیده بود که بیمارشده بود
مادر تهیونگ حتما گذشته تلخی داشته است
که انقدر حاله اش بد است کسی چی می دونه؟ تو گذشته جز پروردگار چی اتفاقی افتاده است؟!
هلن با بدبختی بیمارستان راضی کرد که مادر تهیونگ عمل کنند
آخه اجازه همسرش لازم بود همسری که پاسخگو تلفن نبود
پسرک دستان مادرش گرفت
رونا شروع به صحبت کردن کرد
رونا: تهیونگم قول بده قول بده به مامان هیچ وقت آدم سنگ دل نشی با دل هیچی دختری بازی نکنی
قول بده در آینده خوشبخت بشی قول بده همیشه مواظب همسر آینده ات باشی و اذیتش نکنی قول بده اشک نریزی جلو کسی خودت ضعیف نشون ندی
پسرک با مادرش درد دل هایی کردن
و هیچ کس کامل جز اون دونفر درباره درد دل ها نمی دانند
رونا پسرکش را برای شاید آخرین بار در آغوش کشید و بوسه به لب های پسرکش زد و هدیه ای کوچک به او داد پسرک فقط اشک می ریخت وقتی مادرش می خواستن از در اتاق ممنوع رد کنن
پسرک سریع رفت دوباره مادرش در آغوش گرفت
پرش زمانی
چند ساعتی میگذشت از اینکه رونا تو اتاق عمل است
هلن پسرک دوستش را در آغوش گرفته بود و سعی میکرد با اون وضعش به پسرک امید بدهد
پسرک نمی تونست گریه کنه فقط سکوت کرده بود
گاهی وقتا سکوت انقدر حرف از ته دل که کسی نمیدونه
بالاخره پدر تهیونگ تشریف آورد اما تهیونگ سمت پدرش نرفت بغل هلن ماند
همگی پشت اتاق عمل منتظر یک خبر بودن تا اینکه...
لطفا حمایت کنید🥺❤
۸۷.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.