پارت ۱
#عشق_حسود_من
+*سلام من ا. ت هستم و ۱۸ سالمه و وقتی ۱۵ سالم بود پدرو مادرم در یه حادثه میمیرن..... خوشبختانه ما پولدار بودیم و پس منم خونه داشتم ولی تنها زندگی میکردم...... امروز قرار بود با یونا بریم بیرون و اون قرار بود یکی از دوستاشو که پسره رو با خودش بیاره.... منم اماده بودم که بیان دنبالم......یونا چند بار بهم گفته بود که اونا باهم صمیمی هستن و یونا هم اونو دوست داره...*
_*من تهیونگم و یه مافیام و امروز قرار بود با یکی از دوستام که اسمش یوناست بریم بیرون و قرار بود یکی از دوستاشو با خودش بیاره..... منم اماده شده بودم و یونا اونده بود و رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم دنبال دوست یونا....رفتیم و اون اومد سوار شد..... نمیدونم چرا غرق دیدنش شدم....... تا اینکه یونا منو انقدر صدا زد که به خودم اومدم و راه افتادیم...... وقتی بیرون بودیم همش چشمم نمیدونم چرا رو اون دختره بود.......*
+*اون پسره همش داشت منو نگاه میکرد منم خجالت میکشیدم..... که یدفعه گوشیم زنگ خورد.....*
☆کیه؟
+اون وو
☆خب..... جواب بده دیگه.....
_گفتی اون وو؟..... پسره؟
+اوهوم......
_فامیلیش چیه؟
+کیم..... من دیگه جواب میدم......
ویو مکالمه ا. ت و اون وو
✓سلام ا. ت خوبی؟..... میتونم ببینمیت؟.....
+سلام..... مرسی خوبم..... خب باشه...... کجا؟
✓بیا به این لوکیشنی که برات میفرستم....
+باشه.... خدافظ.....
✓خدافظ....
_*اون وو داداش من بود.... ولی با اون چیکار داشت؟....... دیدم که اون وو بهم پیام داد......*
مکالمه اس ام اسی تهیونگ و اون وو
✓سلام داداش خوبی..... یادته بهت گفته بودم که یه دختره هست دوسش دارم؟...... اونو امروز دعوتش کردم به یه جا میخام بهش اعتراف کنم........ اگه قبول کرد همونجا می//بو//سمش..... نظرت؟......
_*با این حرفش خیلی عصبانی شدم....... اگه قبول میکرد چی؟.......*
_میخای برسونمت؟
+نه ممنون خودم میرم
☆موفق باشی..... تهیونگ بیا ما بریم بگردیم....
_نه من میبرمش.....
☆تهیونگ ولش کن..... بیا بریم..... تو یه مافیایی نباید انقدر راحت دنبال بقیع بیوفتی....
_هی اروم باش
☆ببخشید..... بیا بریم....
_اسم اون دختره چیه؟.....
☆ا. ت......
_میتونی یه کاری کنی؟...... میخام بیاد خونم.....
☆چرا؟(عصبانی)
_میخام خدمت کارم بشه......
☆اهان باشه.......
خب اینم پارت ۱
حمایت کنید تا بزارم🥲
+*سلام من ا. ت هستم و ۱۸ سالمه و وقتی ۱۵ سالم بود پدرو مادرم در یه حادثه میمیرن..... خوشبختانه ما پولدار بودیم و پس منم خونه داشتم ولی تنها زندگی میکردم...... امروز قرار بود با یونا بریم بیرون و اون قرار بود یکی از دوستاشو که پسره رو با خودش بیاره.... منم اماده بودم که بیان دنبالم......یونا چند بار بهم گفته بود که اونا باهم صمیمی هستن و یونا هم اونو دوست داره...*
_*من تهیونگم و یه مافیام و امروز قرار بود با یکی از دوستام که اسمش یوناست بریم بیرون و قرار بود یکی از دوستاشو با خودش بیاره..... منم اماده شده بودم و یونا اونده بود و رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم دنبال دوست یونا....رفتیم و اون اومد سوار شد..... نمیدونم چرا غرق دیدنش شدم....... تا اینکه یونا منو انقدر صدا زد که به خودم اومدم و راه افتادیم...... وقتی بیرون بودیم همش چشمم نمیدونم چرا رو اون دختره بود.......*
+*اون پسره همش داشت منو نگاه میکرد منم خجالت میکشیدم..... که یدفعه گوشیم زنگ خورد.....*
☆کیه؟
+اون وو
☆خب..... جواب بده دیگه.....
_گفتی اون وو؟..... پسره؟
+اوهوم......
_فامیلیش چیه؟
+کیم..... من دیگه جواب میدم......
ویو مکالمه ا. ت و اون وو
✓سلام ا. ت خوبی؟..... میتونم ببینمیت؟.....
+سلام..... مرسی خوبم..... خب باشه...... کجا؟
✓بیا به این لوکیشنی که برات میفرستم....
+باشه.... خدافظ.....
✓خدافظ....
_*اون وو داداش من بود.... ولی با اون چیکار داشت؟....... دیدم که اون وو بهم پیام داد......*
مکالمه اس ام اسی تهیونگ و اون وو
✓سلام داداش خوبی..... یادته بهت گفته بودم که یه دختره هست دوسش دارم؟...... اونو امروز دعوتش کردم به یه جا میخام بهش اعتراف کنم........ اگه قبول کرد همونجا می//بو//سمش..... نظرت؟......
_*با این حرفش خیلی عصبانی شدم....... اگه قبول میکرد چی؟.......*
_میخای برسونمت؟
+نه ممنون خودم میرم
☆موفق باشی..... تهیونگ بیا ما بریم بگردیم....
_نه من میبرمش.....
☆تهیونگ ولش کن..... بیا بریم..... تو یه مافیایی نباید انقدر راحت دنبال بقیع بیوفتی....
_هی اروم باش
☆ببخشید..... بیا بریم....
_اسم اون دختره چیه؟.....
☆ا. ت......
_میتونی یه کاری کنی؟...... میخام بیاد خونم.....
☆چرا؟(عصبانی)
_میخام خدمت کارم بشه......
☆اهان باشه.......
خب اینم پارت ۱
حمایت کنید تا بزارم🥲
۵.۲k
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.