𝙿𝚊𝚛𝚝 🪶¹⁵
𝒪𝓋ℯ𝓇 𝓉𝒽ℯ 𝒽ℴ𝓇𝒾𝓏ℴ𝓃 💫
راوی: جلوی یونگی رو زمین نشست ، دقیقا جلوی پاهاش بود.
لباس زیری رو سمتش گرفت و با صدای آرومی گفت: " میتونی اینو خودت بپوشی من بقیشو کمکت کنم؟"
یونگی لباس زیر رو ازش گرفت و پوشید.
ا/ت دستشو برد سمت بلند حوله و بازش کرد و حوله رو کامل از بندش در آورد.
حالا یونگی تنها با یه باکسر جلوی ا/ت نشسته بود .
ا/ت وقتی چشمش به زخمای بدن یونگی افتاد ناخود آگاه دستشو سمتشون برد و لمسش کرد.
ا/ت: من....متاسفم(یه قطره اشک از چشمش میوفته) اگه من نبودم تو این جوری صدمه نمیبینی.
یونگی: پس اگه من برات مهمم گریه نکن.
راوی: با پشت دستش سریع اشکاشو کنار زد و لباسای یونگی رو تنش کرد.
و خواست از اتاق بیرون بره که.
یونگی: ا/ت
ا/ت: هوووم؟
یونگی: یه چیزی میخواستم بگم ولی نمیدونم گفتنش درسته یا نه.
ا/ت: راحت باشه ...بگو
یونگی: آخه نمیخوام بد گفتنش دوستیمون از بین بره
ا/ت: مطمئن باش هرچی ام باشه ما بازم باهم دوست میمونیم.
راوی: یونگی دستای ا/تو گرفت و تو چشماش نگاه کرد و ...
یونگی: ا/ت من...من دوست دارم
راوی: ا/ت که انتظار شندین این کلمه رو از یونگی نداشت دستاشو از دستای یونگی بیرون کشید و خواست از اتاق بره که...
یونگی: قسم میخورم اگه ترکم کنی میمیرم ، تو مثل اکسیژنی هستی که برای زنده موندن بهش نیاز دارم....رُک و راست میگم عشقت باعث میشه حالم خوب شه ، من وابستت شدم....حتی شده هرکاری میکنم تا تورو پیش خودم نگه دارم...
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
"بچه ها اگه فک میکنید این فیک خیلی بابه میلتون نیست بگید دیگه ادامش ندم و فصل ² پدر خوانده رو شروع کنم"
راوی: جلوی یونگی رو زمین نشست ، دقیقا جلوی پاهاش بود.
لباس زیری رو سمتش گرفت و با صدای آرومی گفت: " میتونی اینو خودت بپوشی من بقیشو کمکت کنم؟"
یونگی لباس زیر رو ازش گرفت و پوشید.
ا/ت دستشو برد سمت بلند حوله و بازش کرد و حوله رو کامل از بندش در آورد.
حالا یونگی تنها با یه باکسر جلوی ا/ت نشسته بود .
ا/ت وقتی چشمش به زخمای بدن یونگی افتاد ناخود آگاه دستشو سمتشون برد و لمسش کرد.
ا/ت: من....متاسفم(یه قطره اشک از چشمش میوفته) اگه من نبودم تو این جوری صدمه نمیبینی.
یونگی: پس اگه من برات مهمم گریه نکن.
راوی: با پشت دستش سریع اشکاشو کنار زد و لباسای یونگی رو تنش کرد.
و خواست از اتاق بیرون بره که.
یونگی: ا/ت
ا/ت: هوووم؟
یونگی: یه چیزی میخواستم بگم ولی نمیدونم گفتنش درسته یا نه.
ا/ت: راحت باشه ...بگو
یونگی: آخه نمیخوام بد گفتنش دوستیمون از بین بره
ا/ت: مطمئن باش هرچی ام باشه ما بازم باهم دوست میمونیم.
راوی: یونگی دستای ا/تو گرفت و تو چشماش نگاه کرد و ...
یونگی: ا/ت من...من دوست دارم
راوی: ا/ت که انتظار شندین این کلمه رو از یونگی نداشت دستاشو از دستای یونگی بیرون کشید و خواست از اتاق بره که...
یونگی: قسم میخورم اگه ترکم کنی میمیرم ، تو مثل اکسیژنی هستی که برای زنده موندن بهش نیاز دارم....رُک و راست میگم عشقت باعث میشه حالم خوب شه ، من وابستت شدم....حتی شده هرکاری میکنم تا تورو پیش خودم نگه دارم...
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
"بچه ها اگه فک میکنید این فیک خیلی بابه میلتون نیست بگید دیگه ادامش ندم و فصل ² پدر خوانده رو شروع کنم"
۲۳.۶k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.