رز وحشی... فیک تهیونگ
پارت:10
خواستم از اتاق برم بیرون ک کمرم رو گرفت و ب خودش چسبوند
-چیکار میکنین
اما صدایی ازش نیومد سرش رو برد توی گردنم و ریز بوسید
+دیگه نزار کسی لمست کنه
-شما نگین هم من خودم همچیناجازه ای رو نمیدم
و هولش دادم عقب
+پس چرا امروز مرده این کارو کرد
-اون یهویی شد
+پس جلوی کارای یهویی رو نمیتونی بگیری
-میشه فقط ی لباس بهم بدین
تیشرت توی دستش رو سمتم گرفت
از دستش گرفتم و رفتم توی اتاق خودم
تیشرت رو پوشیدم
چرا همه تیشرتاش اینقدر بزرگه
البته این ب این معنا نیست ک من کوتاهم من قدم بلنده اما تیشرتای اون خیلی بزرگه
روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم اما تشنم بود پا شدم و رفتم پایین تا اب بخورم
توی لیوان اب ریختم ک صدایی از پشت سرم اومد
+اومدی اینجا چیکار کنی
با ب یاد اوردن اینکه توی خونه ی مافیام ک معلوم نیست چند نفر رو کشته تنم کمی لرزید
برگشتم سمتش
-آ..آب بخورم
سعی کردم لرزش تنم رو پنهان کنم بخاطر کتک های پدرم داد هاش و تمام حرف هاش خیلی از ادما میترسیدم چشمامو بستم و سعی کردم اروم باشم.
دستی روی بازوم حس کردم،اون منو بغل کرده بود
درحالی ک نفس های گرمش روی پوست گردنم خالی میشد زمزمه کرد
+چرا ازم میترسی
-ازت...ن..نمیتر..سم
نیشخندش محو شد و حالا صورتش جدی تر بود
ازم جدا شد و رفت سمت اپن و لیوان اب رو برداشت و از همونجا بهم خیره شد.
+ب نظرت چرا اوردمت پیش خودم
این سوالی بود ک خیلی دنبال جوابش گشته بودم اما چیزی نفهمیده بودم.
-چ..چون..میخای.م..منو ..بکشی
پوزخندی صدا دار زد.و با لیوان توی دستش اومد سمتم با هر قدمی ک اون برمیداشت من ب دیوار نزدیک تر میشدم.
زماتی ک ب دیوار خوردم،از این فرست استفاده کرد و منو بین خودش و دیوار زندانی کرد.
زمانی ک از استرس قفسه ی سینم بالا پایین میشد،سرش رو اورد نزدیک تر و حالا فضایی بینمون نبود،با صدای بمش گفت:
+اوه.. جوابت اشتباه بود دارلینگ!
یهو لب هاش رو روی لبهای من گذاشت. من هم با تعجب به چشم های بستش خیره بودم.
توی ذهنم هزار و یک سوال بود ک فقط اون میتونست جواب بده.
تنها چیزی ک درون این بوسه میشد احساس کرد فقط ارامش بود،اما من چی؟من واقعا عاشق ی مافیا شدم!..ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۳۰
کامنت:۸۰"اونایی ک میدونن ب اونایی ک نمیدونن بگن تا ب مشکلی بر نخوریم👍🏼"
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
خواستم از اتاق برم بیرون ک کمرم رو گرفت و ب خودش چسبوند
-چیکار میکنین
اما صدایی ازش نیومد سرش رو برد توی گردنم و ریز بوسید
+دیگه نزار کسی لمست کنه
-شما نگین هم من خودم همچیناجازه ای رو نمیدم
و هولش دادم عقب
+پس چرا امروز مرده این کارو کرد
-اون یهویی شد
+پس جلوی کارای یهویی رو نمیتونی بگیری
-میشه فقط ی لباس بهم بدین
تیشرت توی دستش رو سمتم گرفت
از دستش گرفتم و رفتم توی اتاق خودم
تیشرت رو پوشیدم
چرا همه تیشرتاش اینقدر بزرگه
البته این ب این معنا نیست ک من کوتاهم من قدم بلنده اما تیشرتای اون خیلی بزرگه
روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم اما تشنم بود پا شدم و رفتم پایین تا اب بخورم
توی لیوان اب ریختم ک صدایی از پشت سرم اومد
+اومدی اینجا چیکار کنی
با ب یاد اوردن اینکه توی خونه ی مافیام ک معلوم نیست چند نفر رو کشته تنم کمی لرزید
برگشتم سمتش
-آ..آب بخورم
سعی کردم لرزش تنم رو پنهان کنم بخاطر کتک های پدرم داد هاش و تمام حرف هاش خیلی از ادما میترسیدم چشمامو بستم و سعی کردم اروم باشم.
دستی روی بازوم حس کردم،اون منو بغل کرده بود
درحالی ک نفس های گرمش روی پوست گردنم خالی میشد زمزمه کرد
+چرا ازم میترسی
-ازت...ن..نمیتر..سم
نیشخندش محو شد و حالا صورتش جدی تر بود
ازم جدا شد و رفت سمت اپن و لیوان اب رو برداشت و از همونجا بهم خیره شد.
+ب نظرت چرا اوردمت پیش خودم
این سوالی بود ک خیلی دنبال جوابش گشته بودم اما چیزی نفهمیده بودم.
-چ..چون..میخای.م..منو ..بکشی
پوزخندی صدا دار زد.و با لیوان توی دستش اومد سمتم با هر قدمی ک اون برمیداشت من ب دیوار نزدیک تر میشدم.
زماتی ک ب دیوار خوردم،از این فرست استفاده کرد و منو بین خودش و دیوار زندانی کرد.
زمانی ک از استرس قفسه ی سینم بالا پایین میشد،سرش رو اورد نزدیک تر و حالا فضایی بینمون نبود،با صدای بمش گفت:
+اوه.. جوابت اشتباه بود دارلینگ!
یهو لب هاش رو روی لبهای من گذاشت. من هم با تعجب به چشم های بستش خیره بودم.
توی ذهنم هزار و یک سوال بود ک فقط اون میتونست جواب بده.
تنها چیزی ک درون این بوسه میشد احساس کرد فقط ارامش بود،اما من چی؟من واقعا عاشق ی مافیا شدم!..ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۳۰
کامنت:۸۰"اونایی ک میدونن ب اونایی ک نمیدونن بگن تا ب مشکلی بر نخوریم👍🏼"
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
۶۳.۳k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.