پارت اخر
از زبان یونگی:
چرا وقتی پیششم اینقدر حالم خوبه مگه این ندیمه چی داره که دلم میخواد باهاش همش حرف بزنم تا حالا به هیچ کدوم از دخترایی که ملکه مادر بهم نشون داده بودن به اندازه این دل نبسته بودم چون هیچ کدومشون به خوشکلی و مهربونی این دختر نبودن بیشتر خدمتکارا از اینجا فرار میکنن ولی این هیچ وقت فرار نکرد اره اره خودشه این دختر برای اینکه وارث بعد منو بیاره خیلی خوبه بهش علاقه دارم رفتم تو اتاقم و نشستم سربازمو فرستادم دنبالش تا بیارتش
به ملکه مادر هم گفتم که بیاد تا در جریان بزارمض از اینکه این دخترو میخوام
از زبان میرا:
تو آشپزخونه داشتم غذا درست میکردم که یه سرباز اومد سمتم و گفت که امپراتور منو خواستن دنبالش رفتم و رفتیم به اتاق امپراتور خودش تعظیم کرد و رفت ملکه مادر هم بود سریع نشستم رو زمین و به هر دو تعظیم کردم
(علامت ملکه مادر ~)
~خب پسرم این همون دختریه که میخوای
+بله ملکه
ازحرفاشون جا خوردم داشتن چی میگفتن
+میرا من ...من میخواستم همین الان در حضور ملکه مادر از تو خواستگاری کنم نظرت چیه حالا
زبونم اون لحظه قفل کرده بود نمیتونستم حرف بزنم
~چرا چیزی نمیگی دخترم
_..م....من نمیدونم چی بگم یعنی
+خیلی خب یعنی قبوله چند روز دیگه یه جشن میگیریم و با هم ازدواج میکنیم حالا میتونی بری
چند سال بعد
از زبان میرا:
منو یونگی با هم ازدواج کردیم و صاحب بچه شدیم یه پسر یه دختر که اندازه هم بودن هر دو ۵سالشون بود اسم پسرمون چانهو و دخترمون جیسو
_اییی دختر تو دوباره کجا رفتی جیسوووووو
+میرا داری چیکار میکنی چرا داد میزنی
_این دختره معلوم نیس دوباره کجا قایم شده آه
دیدم یونگی نزدیکم شد و بغلم کرد و سرشو برد تو گردنم
+هوممممم بیبی چرا اینقدر حرص میخوری هر جا باشه پیداش میشه از قصر که بیرون نرفته
_از کجا میدونی نرفته از این وروجک هر چی بگی بر میاد
+نه نرفته نترس (خنده)
یهو دیدم هم جیسو هم چانهو دویدن و اومدن سمتمون
جیسو:مامان
_مامان و درد کجا بودی
جیسو:ببخشید
+آه خیلی خب دیگه بچمو دعوا نکن آخ قربونت برم دختر قشنگم بعد یونگی هر دوشونو بغل کرد
_پس من چی
+اخخخ تو هم بیا بیبی
بعد چهار تایی همو بغل کردیم و این بود زندگی منو یونگی یا همون امپراتور
تاثیرات فیلم جومونگه نگران نباشید نکه جومونگ زیاد نگاه میکنم 😂😂😂😂
چرا وقتی پیششم اینقدر حالم خوبه مگه این ندیمه چی داره که دلم میخواد باهاش همش حرف بزنم تا حالا به هیچ کدوم از دخترایی که ملکه مادر بهم نشون داده بودن به اندازه این دل نبسته بودم چون هیچ کدومشون به خوشکلی و مهربونی این دختر نبودن بیشتر خدمتکارا از اینجا فرار میکنن ولی این هیچ وقت فرار نکرد اره اره خودشه این دختر برای اینکه وارث بعد منو بیاره خیلی خوبه بهش علاقه دارم رفتم تو اتاقم و نشستم سربازمو فرستادم دنبالش تا بیارتش
به ملکه مادر هم گفتم که بیاد تا در جریان بزارمض از اینکه این دخترو میخوام
از زبان میرا:
تو آشپزخونه داشتم غذا درست میکردم که یه سرباز اومد سمتم و گفت که امپراتور منو خواستن دنبالش رفتم و رفتیم به اتاق امپراتور خودش تعظیم کرد و رفت ملکه مادر هم بود سریع نشستم رو زمین و به هر دو تعظیم کردم
(علامت ملکه مادر ~)
~خب پسرم این همون دختریه که میخوای
+بله ملکه
ازحرفاشون جا خوردم داشتن چی میگفتن
+میرا من ...من میخواستم همین الان در حضور ملکه مادر از تو خواستگاری کنم نظرت چیه حالا
زبونم اون لحظه قفل کرده بود نمیتونستم حرف بزنم
~چرا چیزی نمیگی دخترم
_..م....من نمیدونم چی بگم یعنی
+خیلی خب یعنی قبوله چند روز دیگه یه جشن میگیریم و با هم ازدواج میکنیم حالا میتونی بری
چند سال بعد
از زبان میرا:
منو یونگی با هم ازدواج کردیم و صاحب بچه شدیم یه پسر یه دختر که اندازه هم بودن هر دو ۵سالشون بود اسم پسرمون چانهو و دخترمون جیسو
_اییی دختر تو دوباره کجا رفتی جیسوووووو
+میرا داری چیکار میکنی چرا داد میزنی
_این دختره معلوم نیس دوباره کجا قایم شده آه
دیدم یونگی نزدیکم شد و بغلم کرد و سرشو برد تو گردنم
+هوممممم بیبی چرا اینقدر حرص میخوری هر جا باشه پیداش میشه از قصر که بیرون نرفته
_از کجا میدونی نرفته از این وروجک هر چی بگی بر میاد
+نه نرفته نترس (خنده)
یهو دیدم هم جیسو هم چانهو دویدن و اومدن سمتمون
جیسو:مامان
_مامان و درد کجا بودی
جیسو:ببخشید
+آه خیلی خب دیگه بچمو دعوا نکن آخ قربونت برم دختر قشنگم بعد یونگی هر دوشونو بغل کرد
_پس من چی
+اخخخ تو هم بیا بیبی
بعد چهار تایی همو بغل کردیم و این بود زندگی منو یونگی یا همون امپراتور
تاثیرات فیلم جومونگه نگران نباشید نکه جومونگ زیاد نگاه میکنم 😂😂😂😂
۱۴۹.۹k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.