"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 15
رفتم بهش ی سیلی زدم..
شوگا: درمورد ات درست حرف بزن
بدون اینکه منتظر جواب از سنا باشم از اتاق اومدم بیرون..رفتم سمت اتاقی که ات داخلش هست..رسیدیم دم اتاق یواش با قفل درو باز کردم..دیدم عین بچه کوچولو ها خوابیده
درو بستم قفلش کردم گذاشتم تو جیبم بعد رفتم رو تخت دراز کشیدم اتو گرفتم تو بغلمو کم کم خوابم برد.
/ویو ات صبح ساعت 7:30/
با خیسیِ یچیزی رو گردنم از خواب بیدار شدم..
ات: چیکار میکنی*عصبی*
یونگی سرشو اورد بالا
شوگا: خیلی بوی خوبی میدی(چیزی به ذهنم نرسید😂مغزمه دیگه).
ات: ولم کن میخوام بلند شم*عصبی*
یونگی اصلا به حرفم گوش نمیکردو محکمتر بغلم میکرد.
ات: یون..
یدفعه لباشو گذاشت رو لبام..
از دستش عصبی بودم..
دلم میخواست رنده رنده با اون سنا تو همین خونه دفنشون کنم..
اما..
اما من عاشق شده بودم..عاشق مردی شده بودم که قصد جونمو داره فک میکنه من یوری رو کشتم..میخواد تو این خونه عذابم بده..از طرفی از کاراش تعجب میکنم یبار طرف سنا هست یبار طرف من..نکنه واقعا به سنا علاقه داشته باشه..
با رفتارایی که از یونگی میبینم انگار به سنا علاقه داره از طرفی با منم یجوری رفتار میکنه که انگار اصلا ازم کینه نداره..
ولی بدبختیه من میدونی چیه اینکه باید تقاص بقیه رو من بدم.
منم با یونگی همکاری کردمو بعد از 10 مین از هم جدا شدیم..
ات: چی..کار..می..کنی؟*نفس نفس زدن*
شوگا: نمیتونم..خودمو..کنترل کنم
هلش دادمو نشستم رو تخت..نفسام منظم شد..
عصبی از رو تخت پاشدمو رفتم سمت دستشویی..
بعد از 5 مین اومدم بیرون
یونگی رو تخت نشسته بود..رفتم سمت دستگیره در که دیدم قفله با عصبانیت به یونگی خیره شدم
شوگا: عصبانیتتم جذابه
الان میخواد حرص منو دربیاره..و یادشم نرفته..
ات: درو باز کن*یکم داد*
اومد طرفم
شوگا: امروز هم تو اتاق میمونی جایی نمیری؟
ات: یونگی عصبانیم نکن وگرنه برات بد تموم میشه هاا*داد*
شوگا: مثلا میخوای چیکار کنی؟*نیشخند*
بدون اینکه چیزی بگم درو باز کردو رفت بعدشم درو قفل کرد
منتظر داداشم شدم..بهش گفتم ساعت 9:30 بیاد دنبالم..که تا 10:30 برسم پیش جونگ هو..
از دست یونگی بدجور عصبی بودم..ولی وقتی به جونگ هو فکر میکنم خوشحال میشم.
تو همین فکر بودم اجوما اومد داخل
اجوما: دخترم بیا صبحونتو بخور..چیزی خواستی بهم بگو
ات: باشه ممنون
اجوما رفتو درو قفل کرد
صبحونمو خوردمو باد از 20 مین اجوما اومدو ظرفا رو برد..
منم کاری نداشتمو گرفتم خوابیدم
/ساعت 9:30,/
با سرو صدای بیرون از خواب بیدار شدم
شرطا
لایک:35
کامنت:45
پارت 15
رفتم بهش ی سیلی زدم..
شوگا: درمورد ات درست حرف بزن
بدون اینکه منتظر جواب از سنا باشم از اتاق اومدم بیرون..رفتم سمت اتاقی که ات داخلش هست..رسیدیم دم اتاق یواش با قفل درو باز کردم..دیدم عین بچه کوچولو ها خوابیده
درو بستم قفلش کردم گذاشتم تو جیبم بعد رفتم رو تخت دراز کشیدم اتو گرفتم تو بغلمو کم کم خوابم برد.
/ویو ات صبح ساعت 7:30/
با خیسیِ یچیزی رو گردنم از خواب بیدار شدم..
ات: چیکار میکنی*عصبی*
یونگی سرشو اورد بالا
شوگا: خیلی بوی خوبی میدی(چیزی به ذهنم نرسید😂مغزمه دیگه).
ات: ولم کن میخوام بلند شم*عصبی*
یونگی اصلا به حرفم گوش نمیکردو محکمتر بغلم میکرد.
ات: یون..
یدفعه لباشو گذاشت رو لبام..
از دستش عصبی بودم..
دلم میخواست رنده رنده با اون سنا تو همین خونه دفنشون کنم..
اما..
اما من عاشق شده بودم..عاشق مردی شده بودم که قصد جونمو داره فک میکنه من یوری رو کشتم..میخواد تو این خونه عذابم بده..از طرفی از کاراش تعجب میکنم یبار طرف سنا هست یبار طرف من..نکنه واقعا به سنا علاقه داشته باشه..
با رفتارایی که از یونگی میبینم انگار به سنا علاقه داره از طرفی با منم یجوری رفتار میکنه که انگار اصلا ازم کینه نداره..
ولی بدبختیه من میدونی چیه اینکه باید تقاص بقیه رو من بدم.
منم با یونگی همکاری کردمو بعد از 10 مین از هم جدا شدیم..
ات: چی..کار..می..کنی؟*نفس نفس زدن*
شوگا: نمیتونم..خودمو..کنترل کنم
هلش دادمو نشستم رو تخت..نفسام منظم شد..
عصبی از رو تخت پاشدمو رفتم سمت دستشویی..
بعد از 5 مین اومدم بیرون
یونگی رو تخت نشسته بود..رفتم سمت دستگیره در که دیدم قفله با عصبانیت به یونگی خیره شدم
شوگا: عصبانیتتم جذابه
الان میخواد حرص منو دربیاره..و یادشم نرفته..
ات: درو باز کن*یکم داد*
اومد طرفم
شوگا: امروز هم تو اتاق میمونی جایی نمیری؟
ات: یونگی عصبانیم نکن وگرنه برات بد تموم میشه هاا*داد*
شوگا: مثلا میخوای چیکار کنی؟*نیشخند*
بدون اینکه چیزی بگم درو باز کردو رفت بعدشم درو قفل کرد
منتظر داداشم شدم..بهش گفتم ساعت 9:30 بیاد دنبالم..که تا 10:30 برسم پیش جونگ هو..
از دست یونگی بدجور عصبی بودم..ولی وقتی به جونگ هو فکر میکنم خوشحال میشم.
تو همین فکر بودم اجوما اومد داخل
اجوما: دخترم بیا صبحونتو بخور..چیزی خواستی بهم بگو
ات: باشه ممنون
اجوما رفتو درو قفل کرد
صبحونمو خوردمو باد از 20 مین اجوما اومدو ظرفا رو برد..
منم کاری نداشتمو گرفتم خوابیدم
/ساعت 9:30,/
با سرو صدای بیرون از خواب بیدار شدم
شرطا
لایک:35
کامنت:45
۱۶.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.