ا.ت:منحرف
ا.ت:منحرف
جونگکوک: فردا هیچی یادت نمیاد و فقت منم که وقتی میبینمت تصویر الانت میاد جلو چشمم لیدی
پرش زمان به ستعت۱۲ ضهر
ا.ت ویو: از خواب بیدار شدم خمار بودم و سرم داشت میترکید آمدم بلند شم که دیدم لباس تنم نی بخیالش شدم و یه لباس راحتی پوشیدم که برم صبحونه بخورم و از اون ور برم دانشگاه
جونگکوک:اوم صبح خوش
ا.ت:سلام...
جونگکوک: دیشب رد داده بودی کاملا
ا.ت:خودتم مست شی همینی
جونگکوک: بعله ۱۰۰ درصد
ا.ت:ایشش با ماشینت میرسونیم دانشگاه؟
جونگکوک: آره
ا.ت ویو:رفتم صبحونه خوردم و حاضر شدم آرایش کردم و عطر گرم و شیرینم رو زدم و لباسمو پوشیدم. اسلاید۲
ا.ت :بریم....
جونگکوک: اوم*نگاهش به سینه ا.ت افتاد و خندید*
ا.ت:چته؟
جونگکوک ذهن:قشنگ معلومه سوتین کاپ دار تن کرده دیشب کوچیک بود ولی خوش فرم
ا.ت:یااا بیا دیگه
جونگکوک: اومم
جونگکوک ویو: سوار ماشین شدیم و رسوندمش
ا.ت: ۳بیا دنبالم
جونگکوک: چشم لیدی
ا.ت:ایششش
ا.ت ویو:رفتم داخل هچکس رو نمیشناختم رفتم رو نیمکت داخل حیاط نشستم و شیر موز خوردم که دیدم یه پسر قد بلد داشت میومد سمتم البته در کنار جی کی هیچ بود
هیون:سلام..سال اولی ای؟
ا.ت:سلام....اره
هیون:اوه..من بک هیون هستم
ا.ت:منم کی__نه سو ا.ت هستم
*اینجا داشت فامیلی پدر قبلیش رو میگفت ولی سریع دستش کرد:)*
جونگکوک: فردا هیچی یادت نمیاد و فقت منم که وقتی میبینمت تصویر الانت میاد جلو چشمم لیدی
پرش زمان به ستعت۱۲ ضهر
ا.ت ویو: از خواب بیدار شدم خمار بودم و سرم داشت میترکید آمدم بلند شم که دیدم لباس تنم نی بخیالش شدم و یه لباس راحتی پوشیدم که برم صبحونه بخورم و از اون ور برم دانشگاه
جونگکوک:اوم صبح خوش
ا.ت:سلام...
جونگکوک: دیشب رد داده بودی کاملا
ا.ت:خودتم مست شی همینی
جونگکوک: بعله ۱۰۰ درصد
ا.ت:ایشش با ماشینت میرسونیم دانشگاه؟
جونگکوک: آره
ا.ت ویو:رفتم صبحونه خوردم و حاضر شدم آرایش کردم و عطر گرم و شیرینم رو زدم و لباسمو پوشیدم. اسلاید۲
ا.ت :بریم....
جونگکوک: اوم*نگاهش به سینه ا.ت افتاد و خندید*
ا.ت:چته؟
جونگکوک ذهن:قشنگ معلومه سوتین کاپ دار تن کرده دیشب کوچیک بود ولی خوش فرم
ا.ت:یااا بیا دیگه
جونگکوک: اومم
جونگکوک ویو: سوار ماشین شدیم و رسوندمش
ا.ت: ۳بیا دنبالم
جونگکوک: چشم لیدی
ا.ت:ایششش
ا.ت ویو:رفتم داخل هچکس رو نمیشناختم رفتم رو نیمکت داخل حیاط نشستم و شیر موز خوردم که دیدم یه پسر قد بلد داشت میومد سمتم البته در کنار جی کی هیچ بود
هیون:سلام..سال اولی ای؟
ا.ت:سلام....اره
هیون:اوه..من بک هیون هستم
ا.ت:منم کی__نه سو ا.ت هستم
*اینجا داشت فامیلی پدر قبلیش رو میگفت ولی سریع دستش کرد:)*
۲.۲k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.