PART ❷❼
༒•My love•༒
جیمین: نمیزارم این همه پله رو دوباره بری پایین.
راوی: جیمین ا/تو بغل کرد و از اتاق اومد بیرون.
ا/ت هی نفس نفس میزد و جیمین متوجه نفس کشیدن نا منظمه ا/ت شد.
جیمین: ا/ت
ا/ت: بله
جیمین: حالت خوبه ؟
ا/ت: آره خوبم.
جیمین: پس چرا نفس نفس میزنی؟
ا/ت: نمیدونم ، ولی در کل خوبم.
جیمین: امروز ساعت ۳ دکتر میاد ببینتِت.
راوی: جیمین رسید یه میز غذا و یکی از صندلیا رو بیروت کشید و ا/تو نشوند رو صندلی خودشم کنارش نشست.
بعد از خودن نهار رفتن و تو پذیرایی نشستن و باهم وقت میگذروندن.
زنگ خونه خورد و خدمتکار رفت تا درو باز کنه.
خدمتکار: آقا ، دکتر اومدن.
جیمین: مگه ساعت چنده؟
خدمتکار: ساعت ۳:۱۵
جیمین: راهنماییش کن داخل. (بچه ها دکتر خانومه)
خدمتکار:چشم.
راوی: جیمین ا/تو برد تو اتاق و کمکش کرد دراز کشید رو تخت خودشم نشست پیشش. دکترم اومد تو اتاق و رفت بالا سر ا/ت.
دکتر: حالت چطوره؟
ا/ت: خوبم.
دکتر: خب الان میخوام معاینه رو شروع کنم.
راوی: دکتر شروع کرد به معاینه کردن ، حدود ۱۰ دقیقه بعد که کارش تموم شد وسایلشو جمع کرد.
دکتر: خب مشکلی نیست.
دکتر: *روبه جیمین* آقای پارک میشه یه لحظه تشریف بیارید
راوی: ا/ت نگران شد و رو به دکتر گفت.
ا/ت: مگه نگفتین که مشکلی نیست پس با جیمین چیکار دارید؟
جیمین: عزیزم نترس چیزی نشده
راوی: دکتر و جیمین از اتاق اومدن بیرون و رفتن اتاق جیمین.
جیمین: خب ، مشکلی پیش اومده؟
دکتر: نه مشکلی نیست ولی این ماهای آخر باید خیلی حواستون به ا/ت باشه چون بچه بد جایی قرار گرفته و ممکنه هم برای خود بچه هم برای مادر خطرناک باشه.
جیمین: بچه برام مهم نیست فقط کاری کن که ا/ت چیزیش نشه (یه وقت فک نکنین که جیمین بچه رو دوست نداره ها)
دکتر: نگران نباشید چیزی نمیشه. فقط من بخاطر این جلوی ا/ت نگفتم که یه وقت نا امید نشه.
جیمین: اوکی ، ممنون زحمت کشیدین.
دکتر: خواهش میکنم ، وظیفم بود.
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
جیمین: نمیزارم این همه پله رو دوباره بری پایین.
راوی: جیمین ا/تو بغل کرد و از اتاق اومد بیرون.
ا/ت هی نفس نفس میزد و جیمین متوجه نفس کشیدن نا منظمه ا/ت شد.
جیمین: ا/ت
ا/ت: بله
جیمین: حالت خوبه ؟
ا/ت: آره خوبم.
جیمین: پس چرا نفس نفس میزنی؟
ا/ت: نمیدونم ، ولی در کل خوبم.
جیمین: امروز ساعت ۳ دکتر میاد ببینتِت.
راوی: جیمین رسید یه میز غذا و یکی از صندلیا رو بیروت کشید و ا/تو نشوند رو صندلی خودشم کنارش نشست.
بعد از خودن نهار رفتن و تو پذیرایی نشستن و باهم وقت میگذروندن.
زنگ خونه خورد و خدمتکار رفت تا درو باز کنه.
خدمتکار: آقا ، دکتر اومدن.
جیمین: مگه ساعت چنده؟
خدمتکار: ساعت ۳:۱۵
جیمین: راهنماییش کن داخل. (بچه ها دکتر خانومه)
خدمتکار:چشم.
راوی: جیمین ا/تو برد تو اتاق و کمکش کرد دراز کشید رو تخت خودشم نشست پیشش. دکترم اومد تو اتاق و رفت بالا سر ا/ت.
دکتر: حالت چطوره؟
ا/ت: خوبم.
دکتر: خب الان میخوام معاینه رو شروع کنم.
راوی: دکتر شروع کرد به معاینه کردن ، حدود ۱۰ دقیقه بعد که کارش تموم شد وسایلشو جمع کرد.
دکتر: خب مشکلی نیست.
دکتر: *روبه جیمین* آقای پارک میشه یه لحظه تشریف بیارید
راوی: ا/ت نگران شد و رو به دکتر گفت.
ا/ت: مگه نگفتین که مشکلی نیست پس با جیمین چیکار دارید؟
جیمین: عزیزم نترس چیزی نشده
راوی: دکتر و جیمین از اتاق اومدن بیرون و رفتن اتاق جیمین.
جیمین: خب ، مشکلی پیش اومده؟
دکتر: نه مشکلی نیست ولی این ماهای آخر باید خیلی حواستون به ا/ت باشه چون بچه بد جایی قرار گرفته و ممکنه هم برای خود بچه هم برای مادر خطرناک باشه.
جیمین: بچه برام مهم نیست فقط کاری کن که ا/ت چیزیش نشه (یه وقت فک نکنین که جیمین بچه رو دوست نداره ها)
دکتر: نگران نباشید چیزی نمیشه. فقط من بخاطر این جلوی ا/ت نگفتم که یه وقت نا امید نشه.
جیمین: اوکی ، ممنون زحمت کشیدین.
دکتر: خواهش میکنم ، وظیفم بود.
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
۴۲.۳k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.