پارت ۵

+ از حموم اومدم بیرون حوله دور تنم بود رفتم سمت کمد که...
_(پوزخند).
+ هی تو کی اومدی برو بیرون(ترس و داد).
_ ( با پوزخند ) نگات میکردم
+ گفتم برو بیرون.
اومد سمتم پرتم کرد روی تخت
و خیمه زد روم
_ اگه نرم چیکار میکنی هوم
دستمو رو رونات گذاشتم
کم مونده بود به لبام برسه که گوشیش زنگ خورد
_ شانس آوردی کارم دارم
+ از روم بلند شو
_ باشه
از روش بلند شدم تلفنمو جواب دادم
سریع در اتاق رو بستم و رفتم لباس پوشیدم
در اتاق باز شد اومد داخل
+ چیزی شده؟
_ موهات...خشکشون کن سرما میخوری.
با تعجب نگاهش کردم اون از کجا میدونست من هیچوقت موهام رو خشک نمیکنم 😳
_ ( ب_ خوب من از بچگی ومپایر بودم ا اخم ) موهاتو خشکشون کن
+ ب...باشه
_ آه اصلا بده خودم خشکشون کنم
اومد سمتم و سشوار رو از دستم گرفت شروع کرد به خشک کردن موهام بعد از خشک کردنشون موهام رو اروم شونه میزد.
موهاشو شونه میکردم که پرسیده
_ ببینم تو چطور تبدیل شدی به یه ومپایر؟
_ خوب من از بچگی ومپایر بودم
_ مامانم انسان بود بابام ومپایر بابام با خوردن خون مامانم ومپایرش کرد
+ اوو وایستا چییی؟
+ یعنی الان اگه خون منو بخوری من ومپایر میشم
_ ام اره
+ عععععععع از من دور شو(ترسیده).
_ من اگه خونتو بخورم میمری باید طرف کسی باشه که عاشقت باشه بمیره برات
+ اها راحت شدم

لایک ۱۰
کامنت ۷