بیداری
بیداری
پارت ۶
از زبان نویسنده
جیمین و لیلیث سوار ماشین جیمین شدن و لیلیث یکم سختش بود که بشینه بلخره او ۱۰۰۰ سال توی اون غار بوده ، باید اینطوری باشه و اون خیلی شگفت زده شده بود.
(پرش زمان توی شهر خیابون گانگنام در سئول جلوی آزمایشگاه.)
جیمین:دوست داری بیای داخل؟
لیلیث:من؟
جیمین:اره چون اگه توی ماشین باشی ممکنه اتفاقی برات بیوفته.
لیلیث:باشه میام.
جیمین از اینکه موفق شده بود اون رو بیاره آزمایشگاه لبخندی از روی خوشحالی زد.
ولی لیلیث بی خبر از اینکه توی فکر اون چی میگذره رفت داخل آزمایشگاه.
بعد کمی رفتن به داخل به سمت راه پله ای رفتن ، جیمین جلوتر رفت و وقتی دید لیلیث وایستاده بهش نگاه کرد.
جیمین:چرا نمیای؟
لیلیث:حس خوبی به تو و اون پایین ندارم ، ببخشید جیمین ولی تو اون حسی که توی غار بهم میدادی رو نمیدی.
جیمین:پس حسش کردی ارع حس کردی که من چه آدمی هستم(نیشخند)
لیلیث:تو داری روی واقعی خودتو رو نشون میدی میدونستم توعم مثل همون آدمایی هستی که به اون مار منو به دام انداختن و الان اینجایی که همون کارو باهام بکنی.
جیمین:اره ولی من خیلی با اونا فرق دارم من میخوام اول اطلاعاتی از اون دنیا به دست بیارم بعد به همه نشونت بدم، اونوقت میکشمت و به همه دنیا میگم که برای آدما خطر داشتی ، اونا بی خبر از همه جا از من تشکر میکنن(خنده)
لیلیث:تو حتی از اونام بدتری .
لیلیث پا به فرار گزاشت ولی جیمین زودتر از اون دست به کار شد، جلوی بینی اون پودر فلفل گذاشت ، تنها چیزی که میدونست لیلیث رو بیهوش کنه.
بعد از اینکه بیهوش شد جیمین....
بیبی نمیخوای لایک کنی؟
پارت ۶
از زبان نویسنده
جیمین و لیلیث سوار ماشین جیمین شدن و لیلیث یکم سختش بود که بشینه بلخره او ۱۰۰۰ سال توی اون غار بوده ، باید اینطوری باشه و اون خیلی شگفت زده شده بود.
(پرش زمان توی شهر خیابون گانگنام در سئول جلوی آزمایشگاه.)
جیمین:دوست داری بیای داخل؟
لیلیث:من؟
جیمین:اره چون اگه توی ماشین باشی ممکنه اتفاقی برات بیوفته.
لیلیث:باشه میام.
جیمین از اینکه موفق شده بود اون رو بیاره آزمایشگاه لبخندی از روی خوشحالی زد.
ولی لیلیث بی خبر از اینکه توی فکر اون چی میگذره رفت داخل آزمایشگاه.
بعد کمی رفتن به داخل به سمت راه پله ای رفتن ، جیمین جلوتر رفت و وقتی دید لیلیث وایستاده بهش نگاه کرد.
جیمین:چرا نمیای؟
لیلیث:حس خوبی به تو و اون پایین ندارم ، ببخشید جیمین ولی تو اون حسی که توی غار بهم میدادی رو نمیدی.
جیمین:پس حسش کردی ارع حس کردی که من چه آدمی هستم(نیشخند)
لیلیث:تو داری روی واقعی خودتو رو نشون میدی میدونستم توعم مثل همون آدمایی هستی که به اون مار منو به دام انداختن و الان اینجایی که همون کارو باهام بکنی.
جیمین:اره ولی من خیلی با اونا فرق دارم من میخوام اول اطلاعاتی از اون دنیا به دست بیارم بعد به همه نشونت بدم، اونوقت میکشمت و به همه دنیا میگم که برای آدما خطر داشتی ، اونا بی خبر از همه جا از من تشکر میکنن(خنده)
لیلیث:تو حتی از اونام بدتری .
لیلیث پا به فرار گزاشت ولی جیمین زودتر از اون دست به کار شد، جلوی بینی اون پودر فلفل گذاشت ، تنها چیزی که میدونست لیلیث رو بیهوش کنه.
بعد از اینکه بیهوش شد جیمین....
بیبی نمیخوای لایک کنی؟
۷.۴k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.