شاگرد انتقالی پارت23(کیساکی خوشبخت)
لیا: حواست باشه فقط یک قطره تو غذاش بریزی!
ا/ت:حواسم هس بابا! خیالت راحت!
لیا: فقط یک قطره ها!
ا/ت:باشه باشه!
و بعد با خوشحالی معجون رو گرفتم و از آزمایشگاه خارج شدم چیفویو رو ی موتور منتظر من بود رفتم پیشش و گفتم.
ا/ت:چیفویو گرفتمش بیا بریم!
چیفویو:سوار شو بریم!
من و چیفویو از اونجا به خونه ی من رفتیم هردوتامون نقاب های سیاه زدیم وسایل های مورد نیاز رو برداشتیم و رفتیم که نقشه رو عملی کنیم.
____________________________________________
آنطرف ماجرا!
کیساکی خسته بود و دلش می خواست زود تر شکمش رو بخوره و بخوابه بشقاب غذا ی کیساکی روی میز بود و کسی هم نزدیک میز نبود من یواشکی از زیر میز بیرون اومدم و اون معجون خواب آور رو از جیبم در آوردم(توی ذهن ا/ت)
خواهر گفت همشو بریزم؟ یا گفت نصفش بریزم؟ نمی دونم دیگه من همشو می ریزم!
من همه ی معجون رو توی غذاش ریختم و خیلی سریع دوباره برگشتم زیر میز کیساکی خسته اومد و نشست روی صندلی و غذاش رو خورد بعد رفت تو اتاقش تا یکم بخوابه از اونجایی که هم کیساکی خسته بود و هم من کلی معجون خواب آور ریختم تو غذاش کیساکی به اتاقش که رسید روی زمین بی هوش افتاد چیفویو از لب پنجره کشیک می داد بعد از اینکه دید کیساکی بی هوشه به من علامت داد من اومدم پیشه چیفویو و هردوتامون آروم داخل اتاق شدیم.
ا/ت:حواسم هس بابا! خیالت راحت!
لیا: فقط یک قطره ها!
ا/ت:باشه باشه!
و بعد با خوشحالی معجون رو گرفتم و از آزمایشگاه خارج شدم چیفویو رو ی موتور منتظر من بود رفتم پیشش و گفتم.
ا/ت:چیفویو گرفتمش بیا بریم!
چیفویو:سوار شو بریم!
من و چیفویو از اونجا به خونه ی من رفتیم هردوتامون نقاب های سیاه زدیم وسایل های مورد نیاز رو برداشتیم و رفتیم که نقشه رو عملی کنیم.
____________________________________________
آنطرف ماجرا!
کیساکی خسته بود و دلش می خواست زود تر شکمش رو بخوره و بخوابه بشقاب غذا ی کیساکی روی میز بود و کسی هم نزدیک میز نبود من یواشکی از زیر میز بیرون اومدم و اون معجون خواب آور رو از جیبم در آوردم(توی ذهن ا/ت)
خواهر گفت همشو بریزم؟ یا گفت نصفش بریزم؟ نمی دونم دیگه من همشو می ریزم!
من همه ی معجون رو توی غذاش ریختم و خیلی سریع دوباره برگشتم زیر میز کیساکی خسته اومد و نشست روی صندلی و غذاش رو خورد بعد رفت تو اتاقش تا یکم بخوابه از اونجایی که هم کیساکی خسته بود و هم من کلی معجون خواب آور ریختم تو غذاش کیساکی به اتاقش که رسید روی زمین بی هوش افتاد چیفویو از لب پنجره کشیک می داد بعد از اینکه دید کیساکی بی هوشه به من علامت داد من اومدم پیشه چیفویو و هردوتامون آروم داخل اتاق شدیم.
۳.۰k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.