مافیای من part 8
از زبان لانا
داشتم با لونا درد و دل میکردم که یهو
خدمتکار 1:اقای محترم شما نمیتونید بیاید تو
مرد: میدونی من کی هستم؟ من پدر جونگ کوک مافیای بزرگم
خدمتکار 2:چیکار میکنی بیا اینور ایشون ارباب بزرگ جئون جانگ میون هستند و ایشون هم دخترشون جئون گیوسو
+شنیدی این پدر بیسکوبیته
٪چییی بیسکوبیت
+اره چون بهش گفت کوک یاد کوکیه بیسکوبیتی میوفتم
٪اها.. پس من یک لحظه برم دستشویی برمیگردم
+باشه
مرد: ارباب جناب جئون تشریف اوردن
~چیییی بابا.. تو اینجا چیکار میکنی
پدر کوک: هیچوقت نیومدی از منو خواهرت از لس انجلس خبر بگیری
(یک نکته بگم بابای کوک از وقتی کوک بچه بوده بهش تنهایی بودن و مافیایی بودن رو بهش یاد داده و یکروز باباش با خواهر کوک میرن لس انجلس و بعد هشت سال برمیگردن)
~ببخشید(خنده)
(سر میز شام)
خواهر کوک: هنوزم عین قدیم کوچولوی گنداقی مونده
بابای کوک: دقیقا.. راستی کوک معرفی نمیکنی
~اها بله اینی که اینجا میبینین لانا زنمه امروز ازدواج کردیم
بابای کوک: چرا بهمون نگفتییی
~ببخشید یادم رفت
خواهر کوک: عالی شد دیگه.. راستی چند سالته لانا
٪من 18 سالمه دوروز دیگه میشه 19سالم
خواهر کوک: چقدر کوچیکی.. خواهری برادری نداری
٪چرا دارم دقیقا باهامم اینجاست
خواهر کوک: کوش
+عا عا قرش بده... یا خود خدا (با چهره ی وحشت اوره بابای کوک و خواهر کوک و خود کوک میشه) شماها کی هستین دزدین یا...
٪الان وقت این چیزاست
+مگه چیزه بده گفتم داشتیم با خدمتکارا قر میدادیم
٪(زد توی کلش)خاک تو سرت کنن جلوی بقیه انقدر مسخره بازی در نیار
+چه خبرته یابو (لاتی)
~بسهههه(داد)
+(پرید تو خودش و فرار کرد)
٪اهم اینم خواهره منه عین خلاست دیدین خودتون
خواهر کوک: خوبه پر انرژیه.. جونگ کوک چرا انقدر الکل نوشیدی
~هیچی نیست میرم بخوابم(با حالت مستی)
بابای کوک: برو پیشش من و گیوسو یعنی خواهرش میریم یکم قدم بزنیم
٪باشه
از زبان کوک
فکر کنم بدجور مشروب خوردم اونم 80 درصدی.. دیدم لانا اومد توی اتاقم
٪ببخشید من نمیخواستم بیام اتاقت خواهرت و بابات بهم گفتن
تحملم کم شده بود که یهو...
داشتم با لونا درد و دل میکردم که یهو
خدمتکار 1:اقای محترم شما نمیتونید بیاید تو
مرد: میدونی من کی هستم؟ من پدر جونگ کوک مافیای بزرگم
خدمتکار 2:چیکار میکنی بیا اینور ایشون ارباب بزرگ جئون جانگ میون هستند و ایشون هم دخترشون جئون گیوسو
+شنیدی این پدر بیسکوبیته
٪چییی بیسکوبیت
+اره چون بهش گفت کوک یاد کوکیه بیسکوبیتی میوفتم
٪اها.. پس من یک لحظه برم دستشویی برمیگردم
+باشه
مرد: ارباب جناب جئون تشریف اوردن
~چیییی بابا.. تو اینجا چیکار میکنی
پدر کوک: هیچوقت نیومدی از منو خواهرت از لس انجلس خبر بگیری
(یک نکته بگم بابای کوک از وقتی کوک بچه بوده بهش تنهایی بودن و مافیایی بودن رو بهش یاد داده و یکروز باباش با خواهر کوک میرن لس انجلس و بعد هشت سال برمیگردن)
~ببخشید(خنده)
(سر میز شام)
خواهر کوک: هنوزم عین قدیم کوچولوی گنداقی مونده
بابای کوک: دقیقا.. راستی کوک معرفی نمیکنی
~اها بله اینی که اینجا میبینین لانا زنمه امروز ازدواج کردیم
بابای کوک: چرا بهمون نگفتییی
~ببخشید یادم رفت
خواهر کوک: عالی شد دیگه.. راستی چند سالته لانا
٪من 18 سالمه دوروز دیگه میشه 19سالم
خواهر کوک: چقدر کوچیکی.. خواهری برادری نداری
٪چرا دارم دقیقا باهامم اینجاست
خواهر کوک: کوش
+عا عا قرش بده... یا خود خدا (با چهره ی وحشت اوره بابای کوک و خواهر کوک و خود کوک میشه) شماها کی هستین دزدین یا...
٪الان وقت این چیزاست
+مگه چیزه بده گفتم داشتیم با خدمتکارا قر میدادیم
٪(زد توی کلش)خاک تو سرت کنن جلوی بقیه انقدر مسخره بازی در نیار
+چه خبرته یابو (لاتی)
~بسهههه(داد)
+(پرید تو خودش و فرار کرد)
٪اهم اینم خواهره منه عین خلاست دیدین خودتون
خواهر کوک: خوبه پر انرژیه.. جونگ کوک چرا انقدر الکل نوشیدی
~هیچی نیست میرم بخوابم(با حالت مستی)
بابای کوک: برو پیشش من و گیوسو یعنی خواهرش میریم یکم قدم بزنیم
٪باشه
از زبان کوک
فکر کنم بدجور مشروب خوردم اونم 80 درصدی.. دیدم لانا اومد توی اتاقم
٪ببخشید من نمیخواستم بیام اتاقت خواهرت و بابات بهم گفتن
تحملم کم شده بود که یهو...
۱۱۸
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.