فیک مرگ آروم فصل دووم p6
P6
سریع به سمت انباری پایین حرکت کردم .
چرا هیچکس نیست؟ چه خبره ؟
در اتاق رو باز کردم .آخ دختره بیچاره داغون شدی که .
خدمتکار:خ ا نم
ا/ت:هیشش اصلا حرف نزن کلی خون ازت رفته یکم صبر کن الان بازت میکنم.
خدمتکار :ممنونم خانم
ا/ت:امروز چه خبره چرا هیچکی نیست .
خدمتکار:من شنیدم اربابمیخان برن ماموریت ژاپن.
ا/ت:چی تو مطمعنی؟
خدمتکار:بله خانم
ا/ت:(الان بهترین فرصته باید فرار کنیم هم من هم این دختره نامجون بفهمه آزادش کردم قطعا میکشتم تازه اون منو ول نمی کنه یا باید فرار کنم یا بمونم اینجا بمیرم )
ا/ت:میتونی راه بری؟
خدمتکار:بله میتونم
ا/ت:باید فرار کنیم .
خدمتکار :چییی؟
ا/ت:اگه بمونیم جفتمون میمیریم الان بهترین فرصته
خدمتکار:آخه.
ا/ت:آخه نداره یامیریم یا جفتمون میمیریم.خب؟
خدمتکار:(به نشانه رضایت سر تکون داد)
ا/ت:فقط نمیدونم چجوری باید بریم .
خدمتکار:ده دقیقه دیگه یه ماشین خدمتکار رو به شهر میبره برای مرخصی.
(عمارت نامجون وسط جنگله)
ا/ت:بیا باز شد بلند شو بریم (طناب دست خدمتکار رو میگه)
ا/ت:گفتی یه ماشین؟
خدمتکار: اوهوم،ولی
ا/ت:ولی چی؟
خدمتکار:اونا فقط به تعداد خدمتکارا جا دارن و خب همه خدمتکارا شما رو میشناسن
ا/ت:اممم نمیدونم چی بگم(چیکار کنم باید چیکار کنم بدبخت شدم اومدم دختره رو نجات بدم خودمو گرفتار کردم نامجون میکشتم واییی)
خدمتکار:یه فکری به ذهنم رسید .
ا/ت:چی؟
خدمتکار:چمدون
ا/ت:افرین همینه این بهترین راهه میرم تو چمدون
ادمین نت نداره براتون پارت جدید بزاره
سریع به سمت انباری پایین حرکت کردم .
چرا هیچکس نیست؟ چه خبره ؟
در اتاق رو باز کردم .آخ دختره بیچاره داغون شدی که .
خدمتکار:خ ا نم
ا/ت:هیشش اصلا حرف نزن کلی خون ازت رفته یکم صبر کن الان بازت میکنم.
خدمتکار :ممنونم خانم
ا/ت:امروز چه خبره چرا هیچکی نیست .
خدمتکار:من شنیدم اربابمیخان برن ماموریت ژاپن.
ا/ت:چی تو مطمعنی؟
خدمتکار:بله خانم
ا/ت:(الان بهترین فرصته باید فرار کنیم هم من هم این دختره نامجون بفهمه آزادش کردم قطعا میکشتم تازه اون منو ول نمی کنه یا باید فرار کنم یا بمونم اینجا بمیرم )
ا/ت:میتونی راه بری؟
خدمتکار:بله میتونم
ا/ت:باید فرار کنیم .
خدمتکار :چییی؟
ا/ت:اگه بمونیم جفتمون میمیریم الان بهترین فرصته
خدمتکار:آخه.
ا/ت:آخه نداره یامیریم یا جفتمون میمیریم.خب؟
خدمتکار:(به نشانه رضایت سر تکون داد)
ا/ت:فقط نمیدونم چجوری باید بریم .
خدمتکار:ده دقیقه دیگه یه ماشین خدمتکار رو به شهر میبره برای مرخصی.
(عمارت نامجون وسط جنگله)
ا/ت:بیا باز شد بلند شو بریم (طناب دست خدمتکار رو میگه)
ا/ت:گفتی یه ماشین؟
خدمتکار: اوهوم،ولی
ا/ت:ولی چی؟
خدمتکار:اونا فقط به تعداد خدمتکارا جا دارن و خب همه خدمتکارا شما رو میشناسن
ا/ت:اممم نمیدونم چی بگم(چیکار کنم باید چیکار کنم بدبخت شدم اومدم دختره رو نجات بدم خودمو گرفتار کردم نامجون میکشتم واییی)
خدمتکار:یه فکری به ذهنم رسید .
ا/ت:چی؟
خدمتکار:چمدون
ا/ت:افرین همینه این بهترین راهه میرم تو چمدون
ادمین نت نداره براتون پارت جدید بزاره
۴.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.