•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_25
#همخونه_اخموی_من
بعداز شستن صورتم و عوض کردن لباسم از اتاق بیرون زدم و سمت اشپزخونه رفتم
مثل همیشه بوی غذاش ادم رو دیوونه میکرد
خودش نبود نگاهی به سالن انداختم بازم نبود از اشپزخونه اومدم بیرون
به سمت حیاط رفتم که در یهو باز شد و هینی کشیدم که بی بی جون وارد شد
دستم رو قلبم گذاشتم و نفس عمیق کشیدم که نگران سمتم اومد وگفت
_جونم مادر ترسوندمت ببخش عزیزدلم خوبی بهتری چرا ترسیدی دخترم
_خوبم بی بی کجا رفتی اومدم دنبال شما گرسنمه
_قربونت برم من بریم یه چیزی بدمت بخوری
مشکوک نگاهش کردم و پشت سرش وارد اشپزخونه شدم
کتلت درس کرده بوداز توی یخچال نوشابه و دوغ هم اورد یکمم سبزی گذاشت دوتا لیوان واسه هردومون گذاشتم
رو به روی هم نشستیم و غذامون خوردیم نه من حرفی زدم نه اون در اخر بلند شدم و رو بهش گفتم
_مرسی بی بی عالی بود دستت درد نکنه پاشو برو استراحت کن من میشورم
_نه مادر تو بشین برو یکم استراحت کن من خودم میشورم که کم کم واسه شام یه چیزی بپزم
#𝙋𝙖𝙧𝙩_25
#همخونه_اخموی_من
بعداز شستن صورتم و عوض کردن لباسم از اتاق بیرون زدم و سمت اشپزخونه رفتم
مثل همیشه بوی غذاش ادم رو دیوونه میکرد
خودش نبود نگاهی به سالن انداختم بازم نبود از اشپزخونه اومدم بیرون
به سمت حیاط رفتم که در یهو باز شد و هینی کشیدم که بی بی جون وارد شد
دستم رو قلبم گذاشتم و نفس عمیق کشیدم که نگران سمتم اومد وگفت
_جونم مادر ترسوندمت ببخش عزیزدلم خوبی بهتری چرا ترسیدی دخترم
_خوبم بی بی کجا رفتی اومدم دنبال شما گرسنمه
_قربونت برم من بریم یه چیزی بدمت بخوری
مشکوک نگاهش کردم و پشت سرش وارد اشپزخونه شدم
کتلت درس کرده بوداز توی یخچال نوشابه و دوغ هم اورد یکمم سبزی گذاشت دوتا لیوان واسه هردومون گذاشتم
رو به روی هم نشستیم و غذامون خوردیم نه من حرفی زدم نه اون در اخر بلند شدم و رو بهش گفتم
_مرسی بی بی عالی بود دستت درد نکنه پاشو برو استراحت کن من میشورم
_نه مادر تو بشین برو یکم استراحت کن من خودم میشورم که کم کم واسه شام یه چیزی بپزم
۶۸۶
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.