☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_³⁵ঔৣ͡ ͜
جونگکوک: هعییی باشه
غذا سفارش دادم
ات: هعییی مردم
جونگکوک: ات میشه یدونه بوس بدی
ات: امممم نمیدونم
جونگکوک: نده نمیتونم التماس کنم من بزرگترین مافیام
ات: منم بزرگترین مافیای زنم(زبون در آوردن)
راوی
جونگکوک نتونس و رفت نزدیک ات و شروع کرد ب*و*س*ی*د*ن ات هم که از خداش بود همکاری کرد
چند مین بعد
از هم جدا شدن
ات:(خنده)
جونگکوک: نخند
زنگ در خورد
جونگکوک: میرم در و باز کنم
رفتم سفارش هارو گرفتم و با ات نشستیم و شروع کردیم خوردن وسط های غذا بود جیمین زنگ زد
جونگکوک: الو
جیمین: الو... کجایی
جونگکوک: خونه
جیمین: کی میاین
جونگکوک: یکم دیگه
جیمین: آدرس میفرستم
جونگکوک: اوکی
جیمین: لیندا یادت نره
جونگکوک: باش
قطع کرد
ات: چیشد
جونگکوک: میگه بیاین
ات: باش
غذا مون و خوردیم زنگ زدن لیندا گفتم شیک و پیک کنه خودم و جونگکوک هم رفتیم بالا لباس جونگکوک و گرفتم دستم و دادم بهش
ات: اینو بپوش
جونگکوک: باش
ات ویو
لباس مشکیم و برداشتم و پوسیدم(اسلاید بعد) و موهامو باز گزاشتم و رفتم جلوی آینه شروع کردم یه میکاپ ساده کنم چند دقیقه میکاپم طول کشید عطر شیرینم و زدم و کفش هامو پوشیدم و گوشیم و برداشتم و برگشتم سمت جونگکوک
جونگکوک ویو
لباسی که ات برام گرفته بود و پوشیدم(اسلاید بعد) موهام و تافت زدم تا همونجور بمونه کفش هام و پوشیدم و عطر تلخمو زدم و برگشتم سمت ات خیلی خوشگل شده بود
جونگکوک: خیلی جذاب شدین لیدی
ات: همچنین مستر جعون
راوی
رفتن پایین سوار ماشین شدن رفتن دنبال لیندا(لباس لیندا اسللاید آخر) و لیندا سوار شد
لیندا: چرا اینقدر شیک کردین
ات: میفهمی
لیندا: کجا میریم
ات: میفهمی
لیندا: باش
تا اونجا حداقل 1 ساعت راه بود
بعد 1ساعت رسیدن و رفتم لیندا رو جلو فرستادن که دید تمام چراغای اونجا خاموشه یهو وایساد و دید چراغا روشن شدن و جیمین و دید که زانو زده
لیندا:(تعجب)
جیمین: خانم لیندا با من ازدواج میکنی
لیندا: م... من
جیمین:(استرس)
لیندا: عرررررررر.... آرههه
جیمین:(خنده)
بلند شد و حلقه رو کرد دستش
ات: مبارک باشه
جونگکوک: مبارک
جیمین: مرسی
لیندا: واییی خیلی ممنون
و اون چاهارتا شب خوبی را کنار هم داشتن کلی از خاطره های قدیمی هم گفتن و خندیدن و بعدش هرکی رفت خونه خودش
☆͜͡part_³⁵ঔৣ͡ ͜
جونگکوک: هعییی باشه
غذا سفارش دادم
ات: هعییی مردم
جونگکوک: ات میشه یدونه بوس بدی
ات: امممم نمیدونم
جونگکوک: نده نمیتونم التماس کنم من بزرگترین مافیام
ات: منم بزرگترین مافیای زنم(زبون در آوردن)
راوی
جونگکوک نتونس و رفت نزدیک ات و شروع کرد ب*و*س*ی*د*ن ات هم که از خداش بود همکاری کرد
چند مین بعد
از هم جدا شدن
ات:(خنده)
جونگکوک: نخند
زنگ در خورد
جونگکوک: میرم در و باز کنم
رفتم سفارش هارو گرفتم و با ات نشستیم و شروع کردیم خوردن وسط های غذا بود جیمین زنگ زد
جونگکوک: الو
جیمین: الو... کجایی
جونگکوک: خونه
جیمین: کی میاین
جونگکوک: یکم دیگه
جیمین: آدرس میفرستم
جونگکوک: اوکی
جیمین: لیندا یادت نره
جونگکوک: باش
قطع کرد
ات: چیشد
جونگکوک: میگه بیاین
ات: باش
غذا مون و خوردیم زنگ زدن لیندا گفتم شیک و پیک کنه خودم و جونگکوک هم رفتیم بالا لباس جونگکوک و گرفتم دستم و دادم بهش
ات: اینو بپوش
جونگکوک: باش
ات ویو
لباس مشکیم و برداشتم و پوسیدم(اسلاید بعد) و موهامو باز گزاشتم و رفتم جلوی آینه شروع کردم یه میکاپ ساده کنم چند دقیقه میکاپم طول کشید عطر شیرینم و زدم و کفش هامو پوشیدم و گوشیم و برداشتم و برگشتم سمت جونگکوک
جونگکوک ویو
لباسی که ات برام گرفته بود و پوشیدم(اسلاید بعد) موهام و تافت زدم تا همونجور بمونه کفش هام و پوشیدم و عطر تلخمو زدم و برگشتم سمت ات خیلی خوشگل شده بود
جونگکوک: خیلی جذاب شدین لیدی
ات: همچنین مستر جعون
راوی
رفتن پایین سوار ماشین شدن رفتن دنبال لیندا(لباس لیندا اسللاید آخر) و لیندا سوار شد
لیندا: چرا اینقدر شیک کردین
ات: میفهمی
لیندا: کجا میریم
ات: میفهمی
لیندا: باش
تا اونجا حداقل 1 ساعت راه بود
بعد 1ساعت رسیدن و رفتم لیندا رو جلو فرستادن که دید تمام چراغای اونجا خاموشه یهو وایساد و دید چراغا روشن شدن و جیمین و دید که زانو زده
لیندا:(تعجب)
جیمین: خانم لیندا با من ازدواج میکنی
لیندا: م... من
جیمین:(استرس)
لیندا: عرررررررر.... آرههه
جیمین:(خنده)
بلند شد و حلقه رو کرد دستش
ات: مبارک باشه
جونگکوک: مبارک
جیمین: مرسی
لیندا: واییی خیلی ممنون
و اون چاهارتا شب خوبی را کنار هم داشتن کلی از خاطره های قدیمی هم گفتن و خندیدن و بعدش هرکی رفت خونه خودش
۷.۹k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.