the trust
part 4
جونگکوک: پتو رو کشیدم روش خودمم از اتاق رفتم بیرون
تهیونگ: داشتم با دکتر حرف میزدم که جونگکوک از اتاق اومد بیرون منم از دکتر یه تشکر کردم و رفتم پیش جونگکوک
جونگکوک: دکتر چی گفت
تهیونگ: گفت ریه هاش بد جور عفونت کرده واین باعث شده این شکلی بشه گفت فعلا با دارو و امپول تبشو اورده پایین ولی امکان داره دوباره تب کنه
جونگکوک: خب باید چیکار کنیم بهتر نیست به خواهرش بگیم اینکه وقتی بیدار بشه خواهرشو ببینه فک نمیکنم مشکلی ایجاد کنه
تهیونگ: نظر منم همینه
بعد باهم رفتیم اتاق جییون وقتی در باز کردیم جییونو تو حالتی که پایین تخت به لبه تخت تکیه داده بود دیدیم وقتی رفتیم نزدیک تر با چشمای قرمزش روبرو شدیم ولی چرا واقعا چرا این دوخواهر با بقیه فرق دارن ما هرکسیو میگرفتیم کلی میترسید اما برای خودش! بلند بلند گریه میکردن و به در میکوبیدن اگه حالت تهوع هم میگرفتن این عمارت به این بزرگی رو میزاشتن روی سر شون ولی این دوتا متفاوت بودن
جییون: سرمو اوردم بالا و راست تو چشماشون نگاه کردم
جونگکوک: خب میخواییم یه چیزی بهت بگیم عقط سعی کن اروم باشی
جییون: باشه
تهیونگ: بعد همه چیو براش تعریف کردیم هر چی ما بیشتر میگفتیم اشک هوی بی صدای اون بیشتر میشد
جییون: لطفا لطفا بزارید ببینمش
جونگکوک: خب هم راهمون بیا
جییون: دنبالشون راه افتادم جلوی در یه اتاق ایستادن گفتن برم تو در باز کردم اروم به سمت تخت رفتم وقتی خواهرمو تو اون حالت دیدم فک کردم تموم دنیا رو رو یرم خراب کردن اگه مشکلشو نمیفهمیدم وقتی دیده بودمش قطعا فکر میکردم مرده حدود یک ساعت پیشش بودم و هرچی توی پارک قرار بود بهش بگم رو گفتم همینطوری دستش رو نوازش میکردم که در اتاق باز شد و دوباره اون دونفر اومدن تو اونقدر بی حال بودم که حتا حال بحث کردن با اونا رو هم نداشتم اروم از کنارش بلند شدم رفتم سمتشون با چشمام که از شدت اشک تار میدید بهشون نگاه کردم و گفتم دکتر نگفته کی به هوش میاد
تهیونگ: خب اینکه تا حالا خوابه اثر دارو هاست فک کنم تا یه ربع دیگه باید بیدار بشه
خب تو گشنت نیست بیا باما بریم پایین یه چیزی بخور وگرنه غش میکنی یکم دیگه چیزی نخوری
جییون: چطور هان چطور وقتی خواهرم تو این حاله من برم غذا بخورم وقتی تنها چیزی که خواهرم خورده داروعه من چطور برم غذا بخورم نمیدونم شما دونفر باهم دیگه چه ارتباطی دارید ولی اگه باهم برادر باشید وقتی یه کیتون تو این حال باشه اون یکی راحت میشنه غذا میخوره؟
تهیونگ: هیچی برای گفتن نداشتم داشت درست میگفت که..
جونگکوک: شما دونفر برید یه چیزی بخورید من اینجا میمونم و اگر به هوش اومد خبرتون میکنم
جییون: بعد از کلی اسرار اون یه کی که انگار کوچیکتر بود رفتم پایین
♡♡
جونگکوک: پتو رو کشیدم روش خودمم از اتاق رفتم بیرون
تهیونگ: داشتم با دکتر حرف میزدم که جونگکوک از اتاق اومد بیرون منم از دکتر یه تشکر کردم و رفتم پیش جونگکوک
جونگکوک: دکتر چی گفت
تهیونگ: گفت ریه هاش بد جور عفونت کرده واین باعث شده این شکلی بشه گفت فعلا با دارو و امپول تبشو اورده پایین ولی امکان داره دوباره تب کنه
جونگکوک: خب باید چیکار کنیم بهتر نیست به خواهرش بگیم اینکه وقتی بیدار بشه خواهرشو ببینه فک نمیکنم مشکلی ایجاد کنه
تهیونگ: نظر منم همینه
بعد باهم رفتیم اتاق جییون وقتی در باز کردیم جییونو تو حالتی که پایین تخت به لبه تخت تکیه داده بود دیدیم وقتی رفتیم نزدیک تر با چشمای قرمزش روبرو شدیم ولی چرا واقعا چرا این دوخواهر با بقیه فرق دارن ما هرکسیو میگرفتیم کلی میترسید اما برای خودش! بلند بلند گریه میکردن و به در میکوبیدن اگه حالت تهوع هم میگرفتن این عمارت به این بزرگی رو میزاشتن روی سر شون ولی این دوتا متفاوت بودن
جییون: سرمو اوردم بالا و راست تو چشماشون نگاه کردم
جونگکوک: خب میخواییم یه چیزی بهت بگیم عقط سعی کن اروم باشی
جییون: باشه
تهیونگ: بعد همه چیو براش تعریف کردیم هر چی ما بیشتر میگفتیم اشک هوی بی صدای اون بیشتر میشد
جییون: لطفا لطفا بزارید ببینمش
جونگکوک: خب هم راهمون بیا
جییون: دنبالشون راه افتادم جلوی در یه اتاق ایستادن گفتن برم تو در باز کردم اروم به سمت تخت رفتم وقتی خواهرمو تو اون حالت دیدم فک کردم تموم دنیا رو رو یرم خراب کردن اگه مشکلشو نمیفهمیدم وقتی دیده بودمش قطعا فکر میکردم مرده حدود یک ساعت پیشش بودم و هرچی توی پارک قرار بود بهش بگم رو گفتم همینطوری دستش رو نوازش میکردم که در اتاق باز شد و دوباره اون دونفر اومدن تو اونقدر بی حال بودم که حتا حال بحث کردن با اونا رو هم نداشتم اروم از کنارش بلند شدم رفتم سمتشون با چشمام که از شدت اشک تار میدید بهشون نگاه کردم و گفتم دکتر نگفته کی به هوش میاد
تهیونگ: خب اینکه تا حالا خوابه اثر دارو هاست فک کنم تا یه ربع دیگه باید بیدار بشه
خب تو گشنت نیست بیا باما بریم پایین یه چیزی بخور وگرنه غش میکنی یکم دیگه چیزی نخوری
جییون: چطور هان چطور وقتی خواهرم تو این حاله من برم غذا بخورم وقتی تنها چیزی که خواهرم خورده داروعه من چطور برم غذا بخورم نمیدونم شما دونفر باهم دیگه چه ارتباطی دارید ولی اگه باهم برادر باشید وقتی یه کیتون تو این حال باشه اون یکی راحت میشنه غذا میخوره؟
تهیونگ: هیچی برای گفتن نداشتم داشت درست میگفت که..
جونگکوک: شما دونفر برید یه چیزی بخورید من اینجا میمونم و اگر به هوش اومد خبرتون میکنم
جییون: بعد از کلی اسرار اون یه کی که انگار کوچیکتر بود رفتم پایین
♡♡
۵.۱k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.