فیک جونگ کوک ( جدایی ناپذیر) پارت ۳
از زبان ا/ت
رفتم سره میزم بعده چند دقیقه کار خیلی خسته بودم سرم رو گذاشتم روی میز و بعده چند ثانیه چشمام بسته شد
( نیم ساعت بعد )
از زبان ا/ت
اینقدر خوب خوابیده بودم ولی احساس کردم یکی روبه رومه آروم چشمام رو که باز کردم...رییس جونگ کوک بود که بهم زل زده بودم فوراً سرم رو از روی میز برداشتم و گفتم : ببخشید...یهویی شد... یعنی چیزه.... گفت : نمیخواد نگران باشی...فقط نیم ساعته خوابی... برای اولین بار اشکالی نداره یه چشمک بهم زد و رفت
لینا خانم اومد سمتم و گفت : مگه نمیدونی چقدر کار داریم...اون موقع خوابیدی گفتم : ببخشید اشتباه کردم
ایششش چقدر به آدم سرکوب میزنه
ولی چرا بهم چشمک زد...خود به خود داشتم میخندیدم ذوق کرده بودم
خواهرم اومد پیشم و گفت : ا/ت حالت خوبه گفتم : ها...چیزه..خوبم خوبم خیلی هم خوبم
گفت : باشه..پس مشکلی نیست من برم
( فردا )
از زبان ا/ت
روی طرح هایی برای تبلیغات داشتیم کار میکردیم خیلی خسته کننده بود...
من رفتم واسه خودم قهوه درست کنم
رفتم توی کافه شرکت ، بعده چند دقیقه قهوم حاضر شد بوش کردم وای عاشقه بوشَم میخواستم برگردم که با یه نفر برخورد کردم که باعث شد قهوه بریزه روش وقتی به قیافش نگاه کردم..جونگ کوکه...بخدا ایندفعه دیگه اخراجم میکنه دستپاچه شده بودم... چیکار کنم گفتم : ببخشید...حواسم نبود...اصلا من چرا دارم عذر خواهی میکنم اون پشته من بود تقصیره خودشه
گفت : مهم نیست گفتم : من عذرخواهی کردم...اما تقصیره شماست پشته سره من موندین
با خنده نگام کرد و گفت : تو قهوه ریختی روی من حالا طلبکارم شدی
محوه خندش بودم اما بعده چند ثانیه که متوجه شدم چشمام رو چند بار باز و بسته کردم و گفتم : به هر حال من باید دوباره برای خودم قهوه درست کنم گفت : خب...من میتونم برات درست کنم...البته اگر بخوای
گفتم : آره خیلی خوب میشه
نشستم روی صندلی زل زده بودم بهش وای آخه چرا باید رییس به این جذابی داشته باشم کارش که تموم شد جلوم روی زانوش موند ( وقتی میخوان پیشنهاد ازدواج بدن چطوری میمونن اونطوری) قهوه رو داد بهم گفت : ببین چطور شده
خوردمش عالی بود گفتم : اومم پرفکت خب حالا با اجازتون برم سره کارم
رفتم پیشه بقیه به کارم ادامه دادم
(۱ ماه بعد)
از زبان ا/ت
فعلا که همه چیز خوب پیش میره
امروزم قراره برای انتخاب محل عکس برداری بریم
رفتم پیشه لینا و گفتم : میتونیم بریم گفت : وای عزیزم من خیلی کار دارم یعنی همگی سرمون شلوغه تو باید با جونگ کوک بری
وای چرا همیشه باید باهاش روبه رو بشم گفتم : چراااا گفت : چیه مگه خب باهاش میری میای دیگه هیولا که نیست
گفتم : خیلی خب
صدای جونگ کوک از پشتم اومد که گفت : خب پس بهتر نیست بریم برگشتم پشتم مونده بود گفتم : آره زود بریم زود بیایم رفتیم پایین ماشینش جلوی در بود....
رفتم سره میزم بعده چند دقیقه کار خیلی خسته بودم سرم رو گذاشتم روی میز و بعده چند ثانیه چشمام بسته شد
( نیم ساعت بعد )
از زبان ا/ت
اینقدر خوب خوابیده بودم ولی احساس کردم یکی روبه رومه آروم چشمام رو که باز کردم...رییس جونگ کوک بود که بهم زل زده بودم فوراً سرم رو از روی میز برداشتم و گفتم : ببخشید...یهویی شد... یعنی چیزه.... گفت : نمیخواد نگران باشی...فقط نیم ساعته خوابی... برای اولین بار اشکالی نداره یه چشمک بهم زد و رفت
لینا خانم اومد سمتم و گفت : مگه نمیدونی چقدر کار داریم...اون موقع خوابیدی گفتم : ببخشید اشتباه کردم
ایششش چقدر به آدم سرکوب میزنه
ولی چرا بهم چشمک زد...خود به خود داشتم میخندیدم ذوق کرده بودم
خواهرم اومد پیشم و گفت : ا/ت حالت خوبه گفتم : ها...چیزه..خوبم خوبم خیلی هم خوبم
گفت : باشه..پس مشکلی نیست من برم
( فردا )
از زبان ا/ت
روی طرح هایی برای تبلیغات داشتیم کار میکردیم خیلی خسته کننده بود...
من رفتم واسه خودم قهوه درست کنم
رفتم توی کافه شرکت ، بعده چند دقیقه قهوم حاضر شد بوش کردم وای عاشقه بوشَم میخواستم برگردم که با یه نفر برخورد کردم که باعث شد قهوه بریزه روش وقتی به قیافش نگاه کردم..جونگ کوکه...بخدا ایندفعه دیگه اخراجم میکنه دستپاچه شده بودم... چیکار کنم گفتم : ببخشید...حواسم نبود...اصلا من چرا دارم عذر خواهی میکنم اون پشته من بود تقصیره خودشه
گفت : مهم نیست گفتم : من عذرخواهی کردم...اما تقصیره شماست پشته سره من موندین
با خنده نگام کرد و گفت : تو قهوه ریختی روی من حالا طلبکارم شدی
محوه خندش بودم اما بعده چند ثانیه که متوجه شدم چشمام رو چند بار باز و بسته کردم و گفتم : به هر حال من باید دوباره برای خودم قهوه درست کنم گفت : خب...من میتونم برات درست کنم...البته اگر بخوای
گفتم : آره خیلی خوب میشه
نشستم روی صندلی زل زده بودم بهش وای آخه چرا باید رییس به این جذابی داشته باشم کارش که تموم شد جلوم روی زانوش موند ( وقتی میخوان پیشنهاد ازدواج بدن چطوری میمونن اونطوری) قهوه رو داد بهم گفت : ببین چطور شده
خوردمش عالی بود گفتم : اومم پرفکت خب حالا با اجازتون برم سره کارم
رفتم پیشه بقیه به کارم ادامه دادم
(۱ ماه بعد)
از زبان ا/ت
فعلا که همه چیز خوب پیش میره
امروزم قراره برای انتخاب محل عکس برداری بریم
رفتم پیشه لینا و گفتم : میتونیم بریم گفت : وای عزیزم من خیلی کار دارم یعنی همگی سرمون شلوغه تو باید با جونگ کوک بری
وای چرا همیشه باید باهاش روبه رو بشم گفتم : چراااا گفت : چیه مگه خب باهاش میری میای دیگه هیولا که نیست
گفتم : خیلی خب
صدای جونگ کوک از پشتم اومد که گفت : خب پس بهتر نیست بریم برگشتم پشتم مونده بود گفتم : آره زود بریم زود بیایم رفتیم پایین ماشینش جلوی در بود....
۱۷۴.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.