Part six !
Part six !
" ام وای "
خونه ها در حال سوختن بود !
خونه من !
نگاهی به اطراف کردم ، خیلی ها زخمی و چند نفری کشته شده بودن ... !
خون جلوی چشمام رو گرفته بود .
لحظه ایی بعد موهای مشکیم سفید شده بود .
نامجون مدام در حال رسیدگی به بقیه بود .
نمیتونستم حرکت کنم .
ناگهان صدای فریاد نامجون بلند شد که خطاب به من میگفت : میخوای بمیری ؟ گمشو کمک کن "
تکونی به خودم دادم و بچه ها رو جمع کردم .
تک تکشون رو به پناهگاه کوهستانی بردم و با کمک بقیه مادر و پدر ها رو جا به جا کردیم .
نزدیک طلوع شد که همه رو منتقل کردیم .
خسته بودم ، اما خواب به چشمم نمی اومد .
بالا صخره ایستاده بودم و همه داخل پناهگاه بودن .
ناگهان دستی روی شونم فرود اومد .
برگشتم ، این ...
قلبم توی سینم میکوبید . حس امید درونم شکوفا شد .
انگار پروانه درونم به پرواز دراومد .
لبخندی زد و با صدای بمش گفت : هی پسر ، خوشحالم زنده ایی !...
جلو اومد .
" دلم برات لک زده بود یونگی "
لبخندی زدم و با خودم گفتم : حیف دوستمی وگرنه الان بوسه ایی رو لبای قرمزت میذاشتم عزیزم "
" جی جی"
با ترس گفت : به قلمروی گرگینه ها حمله شده ! "
هوسوک شوکه شده . و اونم با ترس بیرون رفت .
لباس مشکی تنش کرد .
شلوار اسکینی پوشید و شنل مشکیش رو بست .
منم رفتم اماده بشم . اما وقتی من و هوسوک بیرون اومدیم . اون رفته بود..
#مثلخون
#بیتیاس
#فیک
#نامجونجینهوسوکیونگی
#جیمینتهیونگکوک
" ام وای "
خونه ها در حال سوختن بود !
خونه من !
نگاهی به اطراف کردم ، خیلی ها زخمی و چند نفری کشته شده بودن ... !
خون جلوی چشمام رو گرفته بود .
لحظه ایی بعد موهای مشکیم سفید شده بود .
نامجون مدام در حال رسیدگی به بقیه بود .
نمیتونستم حرکت کنم .
ناگهان صدای فریاد نامجون بلند شد که خطاب به من میگفت : میخوای بمیری ؟ گمشو کمک کن "
تکونی به خودم دادم و بچه ها رو جمع کردم .
تک تکشون رو به پناهگاه کوهستانی بردم و با کمک بقیه مادر و پدر ها رو جا به جا کردیم .
نزدیک طلوع شد که همه رو منتقل کردیم .
خسته بودم ، اما خواب به چشمم نمی اومد .
بالا صخره ایستاده بودم و همه داخل پناهگاه بودن .
ناگهان دستی روی شونم فرود اومد .
برگشتم ، این ...
قلبم توی سینم میکوبید . حس امید درونم شکوفا شد .
انگار پروانه درونم به پرواز دراومد .
لبخندی زد و با صدای بمش گفت : هی پسر ، خوشحالم زنده ایی !...
جلو اومد .
" دلم برات لک زده بود یونگی "
لبخندی زدم و با خودم گفتم : حیف دوستمی وگرنه الان بوسه ایی رو لبای قرمزت میذاشتم عزیزم "
" جی جی"
با ترس گفت : به قلمروی گرگینه ها حمله شده ! "
هوسوک شوکه شده . و اونم با ترس بیرون رفت .
لباس مشکی تنش کرد .
شلوار اسکینی پوشید و شنل مشکیش رو بست .
منم رفتم اماده بشم . اما وقتی من و هوسوک بیرون اومدیم . اون رفته بود..
#مثلخون
#بیتیاس
#فیک
#نامجونجینهوسوکیونگی
#جیمینتهیونگکوک
۲.۴k
۰۹ آذر ۱۴۰۳