یه کتاب خوندم میگفت:
یه کتاب خوندم میگفت:
پیری ، بیماری، مرگ.
هیچکس را گریزی نیست...
حتی زیبا ترین ها هم مثل میوه ای نرم در معرض گندیدگی هستند...
و با این حال آدم ها هنوزم بچه پس می اندازند و برای گور ها خوراک تولید میکنند، موجودات بیشتر و بیشتری را برای رنج بردن به وجود می آورند، طوری که انگار کار نجات بخش، سودمند و مطلوب است، و یا حتی چیزی است که به لحاظ اخلاقی قابل تحسین : موجودات معصوم بیشتری را راهی این سفر باخت- باخت میکنند.
بچه های پر جنب و جوش و مادر های کسل کننده و از خود راضی که هورمون میخورند. (( اوه، بامزه نیست؟ ))
بچه ها توی زمین بازی فریاد میزنند، میچرخند و بازی میکنند و خبر ندارند چه آینده ی مزخرفی در انتظارشان است. شغل های خسته کننده، مشکلات مالی، ازدواج ها ناموفق، تاسی سر، تعویض مفصل ران، فنجان های قهوه در تنهایی، خانه های سوت و کور و کیسه های کُلُستومی در بیمارستان. ظاهرا بعضی از آدم ها با اندکی زرق و برق راضی میشوند وو صحنه آرایی هنرمندانه ای که به آن جلوه میبخشد و گاهی بستر تیره روزی و گرفتاری انسان هارا فراهم میسازد، آن را بیشتر اسرارآمیز و کم تر نفرت انگیز نشان میدهد. آدم ها قمار میکنند، ورزش میکنند، گل و گیاه پرورش میدهند، سهام و خرید و فروش میکنند و اتومبیل نو میخرند و تمرین یوگا میکنند ، کار میکنند و دعا میخوانند و خانه هایشان را بازسازی میکنند و از اخباری که میشنوند عصبانی میشوند، قربان صدقه ی بچه های شان میروند، پشت سر همسایه حرف میزنند و راجع به رستوران ها تحقیق میکنند، سازمان های خیریه تاسیس میکنند، از نامزد های سیاسی جانب داری میکنند، غذا میخورند، سفر میروند، خودشان را با انواع و اقسام ابزار ها و دستگاه ها گیج میکنند، دایماً خودشان را از هر طرف زیر سیلی از اطلاعات و مالیات غرق میکنند تا به زور هم شده فراموش کنند: کجا هستیم، چه هستیم
اما زیر یه نور قوی، میبینی امکان ندارد بشود چیزی را تغییر داد
متنی از کتاب سهره ی طلایی جلد دوم
پیری ، بیماری، مرگ.
هیچکس را گریزی نیست...
حتی زیبا ترین ها هم مثل میوه ای نرم در معرض گندیدگی هستند...
و با این حال آدم ها هنوزم بچه پس می اندازند و برای گور ها خوراک تولید میکنند، موجودات بیشتر و بیشتری را برای رنج بردن به وجود می آورند، طوری که انگار کار نجات بخش، سودمند و مطلوب است، و یا حتی چیزی است که به لحاظ اخلاقی قابل تحسین : موجودات معصوم بیشتری را راهی این سفر باخت- باخت میکنند.
بچه های پر جنب و جوش و مادر های کسل کننده و از خود راضی که هورمون میخورند. (( اوه، بامزه نیست؟ ))
بچه ها توی زمین بازی فریاد میزنند، میچرخند و بازی میکنند و خبر ندارند چه آینده ی مزخرفی در انتظارشان است. شغل های خسته کننده، مشکلات مالی، ازدواج ها ناموفق، تاسی سر، تعویض مفصل ران، فنجان های قهوه در تنهایی، خانه های سوت و کور و کیسه های کُلُستومی در بیمارستان. ظاهرا بعضی از آدم ها با اندکی زرق و برق راضی میشوند وو صحنه آرایی هنرمندانه ای که به آن جلوه میبخشد و گاهی بستر تیره روزی و گرفتاری انسان هارا فراهم میسازد، آن را بیشتر اسرارآمیز و کم تر نفرت انگیز نشان میدهد. آدم ها قمار میکنند، ورزش میکنند، گل و گیاه پرورش میدهند، سهام و خرید و فروش میکنند و اتومبیل نو میخرند و تمرین یوگا میکنند ، کار میکنند و دعا میخوانند و خانه هایشان را بازسازی میکنند و از اخباری که میشنوند عصبانی میشوند، قربان صدقه ی بچه های شان میروند، پشت سر همسایه حرف میزنند و راجع به رستوران ها تحقیق میکنند، سازمان های خیریه تاسیس میکنند، از نامزد های سیاسی جانب داری میکنند، غذا میخورند، سفر میروند، خودشان را با انواع و اقسام ابزار ها و دستگاه ها گیج میکنند، دایماً خودشان را از هر طرف زیر سیلی از اطلاعات و مالیات غرق میکنند تا به زور هم شده فراموش کنند: کجا هستیم، چه هستیم
اما زیر یه نور قوی، میبینی امکان ندارد بشود چیزی را تغییر داد
متنی از کتاب سهره ی طلایی جلد دوم
۲.۹k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.