درگیرِ مافیاها
پارت ۱۳:
از زبان تهیونگ:
ساعت تقریبا ۸ شب بود که دیدم ماشین جونگکوک و عمو ایل سوک وارد حیاط شدن یه دفعه سرتا پامو نگرانی گرفت یه نفس عمیق کشیدم و رفتم استقبالشون وارد خونه شدیم و رفتیم سر میز شام ؛ سه تایی نشسته بودیم عمو هم همزمان با غذا خوردنش گفت : تهیونگ چی قراره بهمون بگی ؟ جونگکوک گفت راجع به جونگ هیونه
تهیونگ: بله عمو من نقطه ضعفشو پیدا کردم
اینو که گفتم جونگکوک قاشقشو انداخت و سرفه زد انگار که غذا تو گلوش پریده باشه
جونگکوک: پیدا کردی ؟ چطوری؟ چیه؟
عمو ایل سوک یه نگاه به جونگکوک انداخت و دست از غذا کشید و بهم زل زد منتظر بود حرف بزنم: نقطه... نقطه ضعفش... دخترشه... دخترشم الان اینجاس گروگان منه
ایل سوک : آفرین به تو پسر چطوری آوردیش اینجا ؟
تهیونگ: زیر نظرش گرفتیم بعدشم مجبور شدیم بیهوشش کنیم به هر حال اونش زیاد مهم نیس...
جونگکوک : عمو حالا باید تا کی گروگان نگهش داریم ؟ ما قراره ۲۴ روز دیگه بار رو تحویل بدیم بعدشم اون تنها معامله ی ما نیس ما قرارداد شیش ماهه بستیم جونگ هیون از کل قرارداد خبر داره از تاریخ دقیق روزایی که قراره موادو جابجا کنیم
ایل سوک : برای اون باید فکر کنم در ضمن بگردید ببینید کدوم از افرادمون جاسوس جونگ هیونه که از قرارداد باخبرش کرده از هستی ساقطش کنین حرومزاده رو ....
عمو ایل سوک بلند شد رفت اتاقش جونگکوکم گفت تهیونگ باید با هم حرف بزنیم کارت دارم گفتم باشه صبر کن چند لحضه دیگه برمیگردم ؛ جونگکوک رفت تو باغ پشتی عمارت منتظر من نشست منم به خدمتکار گفته بودم هیشکی جز من اتاق ا/ت نره سینی غذا رو از خدمتکار گرفتم بردم اتاق ا/ت؛
از زبان ا/ت :
رو تخت نشسته بودم که صدای در اومد از تخت پریدم پایین که دیدم تهیونگ با سینی غذا اومد داخل و گفت: بیا غذاتو بخور از صبح چیزی نخوردی فقط گریه کردی
گفتم: من غذا نمیخورم تا نفهمم برای چی اینجام
تهیونگ: قول میدم اگه غذا بخوری همه چیو بهت بگم ولی از همین الان یه نکته رو تذکر بدم بهت که من با هیشکی انقد مدارا نمیکنم و مهربون نیستم چون من یه مافیام اینکه با تو خوب حرف میزنم رو باید نشونه خوبی بدونی
ا/ت: پس من با یه مافیای بی رحم چند روز درد و دل میکردم ؟
از زبان تهیونگ: اینو که گفت گلوم خشک شد نمیدونستم چی بگم حرفشو نشنیده گرفتم و گفتم: من میرم بیرون وقتی برگردم اگه غذاتو خورده باشی همه چیو بهت توضیح میدم دیگه به خودت بستگی داره...
رفتم توی حیاط پیش جونگکوک نشستم :
جونگکوک: چرا اینقد دیر اومدی کجا رفتی.
تهیونگ: رفتم اتاق ا/ت غذاشو بهش بدم
جونگکوک با یه لبخند موذیانه گفت: جانم؟ ا/ت ؟ از کی تا حالا یه مافیا با گروگانش انقد سریع رفیق میشه که به اسم صداش میزنه و براش غذام میبره ؟ مگه خدمتکار نداریم ما ؟ چرا تو ؟
از زبان تهیونگ:
ساعت تقریبا ۸ شب بود که دیدم ماشین جونگکوک و عمو ایل سوک وارد حیاط شدن یه دفعه سرتا پامو نگرانی گرفت یه نفس عمیق کشیدم و رفتم استقبالشون وارد خونه شدیم و رفتیم سر میز شام ؛ سه تایی نشسته بودیم عمو هم همزمان با غذا خوردنش گفت : تهیونگ چی قراره بهمون بگی ؟ جونگکوک گفت راجع به جونگ هیونه
تهیونگ: بله عمو من نقطه ضعفشو پیدا کردم
اینو که گفتم جونگکوک قاشقشو انداخت و سرفه زد انگار که غذا تو گلوش پریده باشه
جونگکوک: پیدا کردی ؟ چطوری؟ چیه؟
عمو ایل سوک یه نگاه به جونگکوک انداخت و دست از غذا کشید و بهم زل زد منتظر بود حرف بزنم: نقطه... نقطه ضعفش... دخترشه... دخترشم الان اینجاس گروگان منه
ایل سوک : آفرین به تو پسر چطوری آوردیش اینجا ؟
تهیونگ: زیر نظرش گرفتیم بعدشم مجبور شدیم بیهوشش کنیم به هر حال اونش زیاد مهم نیس...
جونگکوک : عمو حالا باید تا کی گروگان نگهش داریم ؟ ما قراره ۲۴ روز دیگه بار رو تحویل بدیم بعدشم اون تنها معامله ی ما نیس ما قرارداد شیش ماهه بستیم جونگ هیون از کل قرارداد خبر داره از تاریخ دقیق روزایی که قراره موادو جابجا کنیم
ایل سوک : برای اون باید فکر کنم در ضمن بگردید ببینید کدوم از افرادمون جاسوس جونگ هیونه که از قرارداد باخبرش کرده از هستی ساقطش کنین حرومزاده رو ....
عمو ایل سوک بلند شد رفت اتاقش جونگکوکم گفت تهیونگ باید با هم حرف بزنیم کارت دارم گفتم باشه صبر کن چند لحضه دیگه برمیگردم ؛ جونگکوک رفت تو باغ پشتی عمارت منتظر من نشست منم به خدمتکار گفته بودم هیشکی جز من اتاق ا/ت نره سینی غذا رو از خدمتکار گرفتم بردم اتاق ا/ت؛
از زبان ا/ت :
رو تخت نشسته بودم که صدای در اومد از تخت پریدم پایین که دیدم تهیونگ با سینی غذا اومد داخل و گفت: بیا غذاتو بخور از صبح چیزی نخوردی فقط گریه کردی
گفتم: من غذا نمیخورم تا نفهمم برای چی اینجام
تهیونگ: قول میدم اگه غذا بخوری همه چیو بهت بگم ولی از همین الان یه نکته رو تذکر بدم بهت که من با هیشکی انقد مدارا نمیکنم و مهربون نیستم چون من یه مافیام اینکه با تو خوب حرف میزنم رو باید نشونه خوبی بدونی
ا/ت: پس من با یه مافیای بی رحم چند روز درد و دل میکردم ؟
از زبان تهیونگ: اینو که گفت گلوم خشک شد نمیدونستم چی بگم حرفشو نشنیده گرفتم و گفتم: من میرم بیرون وقتی برگردم اگه غذاتو خورده باشی همه چیو بهت توضیح میدم دیگه به خودت بستگی داره...
رفتم توی حیاط پیش جونگکوک نشستم :
جونگکوک: چرا اینقد دیر اومدی کجا رفتی.
تهیونگ: رفتم اتاق ا/ت غذاشو بهش بدم
جونگکوک با یه لبخند موذیانه گفت: جانم؟ ا/ت ؟ از کی تا حالا یه مافیا با گروگانش انقد سریع رفیق میشه که به اسم صداش میزنه و براش غذام میبره ؟ مگه خدمتکار نداریم ما ؟ چرا تو ؟
۱۹.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.