(پارت۲)

ا/ت کنسرت هارو از گوشی نگاه میکرد که یادش افتاد امروز کنسرت بنگتن از ساعت ۶ تا۸:۳۰پخش میشه
ا/ت:وایسا ببینم!الان ساعت چنده؟؟؟
مامان ا/ت:اگه برای درس میپرسی که افرین عزیزم چقدر خوشحالم که زمان درس خوندن برات مهمه خب...
ا/ت:مامان زود باااااش(با صدای تقریبا داد)
مامان ا/ت:خب باشه چقدر عجله داری ساعت ۹و‌....
ا/ت:چییییی؟؟؟نه؟؟ واااای یعنی من توی اینم شانس ندارممم آخه خدایا چرااااا؟؟
مامان ا/ت:🤔🤨
ا/ت:یعنی چی میشه که معجزه بشه و من به کره برم اخه؟؟نمیشه منم یکی از ارمیا توی کنسرت باشم؟؟وای خدایا!
در همین لحظه خواهر کوچیک ا/ت اومد و گفت:این نمیدونم چی بود پشتش نقاشی کردم ببین چه قشنگ شد!
ا/ت:عه اره عکس تهیونگه جان؟؟پشت عکس تهیونگ باید نقاشی بکشی آخه بچه نباید تو استغفرالله من آخر از دست تو میمیرم.
آخه بچه تو نباید بپرسی که این چیه کجاس برای چی من دارمش(که البته به تو ربطی نداره)ها؟؟
ا/ت:به خودت مسلط باش ا/ت.....