حسودی🔷️ ◇Part 11◇
جین: بورام من میخوام برم پیش آچا باهاش حرف بزنم تو همینجا بمون
بورام: باشه
از پله ها رفتم بالا و در اتاق آچارو زدم و رفتم تو دیدم روی مبل اتاقش نشسته رفتم کنارش نشستم
جین: آچا میدونی چقدر مارو نگران کردی؟ چرا اینکارو میکنی آخه دختر قشنگم؟(با ملایمت)
آچا: شما منو دوست ندارید برای چی باید نگران بشید
جین: کی گفته ما تورو دوست نداریم اخه؟
آچا: از رفتارتون معلومه تازه اون روز خودت گفتی
جین: آچا من اون روز خسته و بی حوصله بودم و کنترلم رو از دست دادم دخترم بابت رفتار هایی که اخیرا باهات داشتم معذرت میخوام میدونم خیلی زیاده روی کردی
آچا: ....
جین: منو مادرت رو میبخشی؟ میشه همون آچا مهربون و حرف گوش کنی که بودی بشی دوباره؟
آچا بخاطر حرف های پدرش گریش گرفته بود و تازه فهمیده بود که خیلی زیاده روی کرده و پدر و مادرش رو زجر داده البته که رفتار اونها هم نامناسب بوده و الان هر دو طرف متوجه اشتباهشون شده بودن ، آچا صورتش رو بلند کرد و به پدرش نگاه کرد
آچا: من معذرت میخوام بابایی خیلی دختر بدی بوم تو این مدت(با گریه)
جین که دید دخترش داره گریه میکنه سریع بغلش کرد و آچا هم که عاشق آغوش پدرش بود سرش رو روی سینه پدرش گذاشت و دستاش رو دور کمر جین حلقه کرد و به گریه کردن ادامه داد و جین دخترش رو نوازش کرد ، حدود بیست دقیقه توی این موقعیت بودن تا اینکه بالاخره آچا آروم شد و از بغل پدرش بیرون اومد
جین: حالت خوبه عزیزم؟
آچا به معنی مثبت سرش رو تکون داد
جین: خب پس برو صورتت رو بشور که بریم پایین پیش مادرت
آچا: چشم
جین: افرین دخترم
آچا رفت صورتش رو شست و همراه جین رفت پایین و دیدن که بورا روی مبل ساکت نشسته و سرش رو انداخته پایین
(بورام)
ساکت روی مبل نشسته بودم که صدای پا اومد فکر کردم جینه ولی وقتی سرم رو بلند کردم دیدم آچاست که داره سمت من میاد و من همینطور به چهره خوشگلش که تموم این مدت دلتنگش بودم خیره شدم تا اینکه اومد کنارم نشست و جین هم مارو تنها گذاشت و آچا با سر پایین افتاده آروم شروع به حرف زدن کرد
آچا: مامان من بابت رفتار های اخیرم معذرت میخوام متاسفم که ناراحت و نگرانت کردم
بورام صورت دخترش رو آورد بالا و اشکایی که روی پوست ابریشمیش میلغزیدن رو با دستاش پاک کرد
آچا: منو میبخشی؟(با بغض)
بورام: معلومه که میبخشمت عزیزدلم تو زندگی منی مگه میشه نبخشمت
خیلی خوشحال بودم که آچا بالاخره به حالت قبلش برگشته ، بعد از این حرفم سریع آچارو بعد از مدت ها بغل کردم
آچا: ممنون مامان
بورام: خواهش میکنم نفسم
بورام و مادرش تا چند دقیقه توی این حالت بودن و بالاخره بعداز چند دقیقه از هم جدا شدن و ادامه روز رو مثل دوران قبل از بارداری بورام گذروندن
کپی ممنوع ❌
بورام: باشه
از پله ها رفتم بالا و در اتاق آچارو زدم و رفتم تو دیدم روی مبل اتاقش نشسته رفتم کنارش نشستم
جین: آچا میدونی چقدر مارو نگران کردی؟ چرا اینکارو میکنی آخه دختر قشنگم؟(با ملایمت)
آچا: شما منو دوست ندارید برای چی باید نگران بشید
جین: کی گفته ما تورو دوست نداریم اخه؟
آچا: از رفتارتون معلومه تازه اون روز خودت گفتی
جین: آچا من اون روز خسته و بی حوصله بودم و کنترلم رو از دست دادم دخترم بابت رفتار هایی که اخیرا باهات داشتم معذرت میخوام میدونم خیلی زیاده روی کردی
آچا: ....
جین: منو مادرت رو میبخشی؟ میشه همون آچا مهربون و حرف گوش کنی که بودی بشی دوباره؟
آچا بخاطر حرف های پدرش گریش گرفته بود و تازه فهمیده بود که خیلی زیاده روی کرده و پدر و مادرش رو زجر داده البته که رفتار اونها هم نامناسب بوده و الان هر دو طرف متوجه اشتباهشون شده بودن ، آچا صورتش رو بلند کرد و به پدرش نگاه کرد
آچا: من معذرت میخوام بابایی خیلی دختر بدی بوم تو این مدت(با گریه)
جین که دید دخترش داره گریه میکنه سریع بغلش کرد و آچا هم که عاشق آغوش پدرش بود سرش رو روی سینه پدرش گذاشت و دستاش رو دور کمر جین حلقه کرد و به گریه کردن ادامه داد و جین دخترش رو نوازش کرد ، حدود بیست دقیقه توی این موقعیت بودن تا اینکه بالاخره آچا آروم شد و از بغل پدرش بیرون اومد
جین: حالت خوبه عزیزم؟
آچا به معنی مثبت سرش رو تکون داد
جین: خب پس برو صورتت رو بشور که بریم پایین پیش مادرت
آچا: چشم
جین: افرین دخترم
آچا رفت صورتش رو شست و همراه جین رفت پایین و دیدن که بورا روی مبل ساکت نشسته و سرش رو انداخته پایین
(بورام)
ساکت روی مبل نشسته بودم که صدای پا اومد فکر کردم جینه ولی وقتی سرم رو بلند کردم دیدم آچاست که داره سمت من میاد و من همینطور به چهره خوشگلش که تموم این مدت دلتنگش بودم خیره شدم تا اینکه اومد کنارم نشست و جین هم مارو تنها گذاشت و آچا با سر پایین افتاده آروم شروع به حرف زدن کرد
آچا: مامان من بابت رفتار های اخیرم معذرت میخوام متاسفم که ناراحت و نگرانت کردم
بورام صورت دخترش رو آورد بالا و اشکایی که روی پوست ابریشمیش میلغزیدن رو با دستاش پاک کرد
آچا: منو میبخشی؟(با بغض)
بورام: معلومه که میبخشمت عزیزدلم تو زندگی منی مگه میشه نبخشمت
خیلی خوشحال بودم که آچا بالاخره به حالت قبلش برگشته ، بعد از این حرفم سریع آچارو بعد از مدت ها بغل کردم
آچا: ممنون مامان
بورام: خواهش میکنم نفسم
بورام و مادرش تا چند دقیقه توی این حالت بودن و بالاخره بعداز چند دقیقه از هم جدا شدن و ادامه روز رو مثل دوران قبل از بارداری بورام گذروندن
کپی ممنوع ❌
۶۰.۲k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.