دیگه امیدی به بازگشتش نبود
دیگه امیدی به بازگشتش نبود
احساس توخالی بودن میکرد
میپرسی چرا ؟
نیمه ی وجودش رو گم کرده بود
کسی که قول داده بود برمیگرده
ولی خبری ازش نبود
دلتنگی اون رو به جنون کشونده بود
ولی بهش قول داده بود
قول داد که گریه نکنه
که قوی بمونه ...
«بخاطر همین ازم قول گرفتی ؟
چون میدونستی برنمیگردی ؟
چون میخواستی بری و منو تنها بزاری؟
تو هم مثل بقیه ازم متنفر بودی
تو هم منو دوست نداشتی »
ولی اون از هیچی خبر نداشت...
پسرکش برگشته بود
بی قراری میکرد برای دیدن فرشته کوچولوش
و فقط و فقط به این فکر میکرد
که میتونه دوباره دلیل آرامششو ببینه
میتونه دوباره گل بابونش رو ببوسه
جوری بغلش کنه که دلتنگیش رفع بشه
ولی...
این زندگی بیرحم تر از این حرفا بود
٫٫و آن گل برگ های سفید
به رنگ سرخ درآمدند
خونین !٫٫
احساس توخالی بودن میکرد
میپرسی چرا ؟
نیمه ی وجودش رو گم کرده بود
کسی که قول داده بود برمیگرده
ولی خبری ازش نبود
دلتنگی اون رو به جنون کشونده بود
ولی بهش قول داده بود
قول داد که گریه نکنه
که قوی بمونه ...
«بخاطر همین ازم قول گرفتی ؟
چون میدونستی برنمیگردی ؟
چون میخواستی بری و منو تنها بزاری؟
تو هم مثل بقیه ازم متنفر بودی
تو هم منو دوست نداشتی »
ولی اون از هیچی خبر نداشت...
پسرکش برگشته بود
بی قراری میکرد برای دیدن فرشته کوچولوش
و فقط و فقط به این فکر میکرد
که میتونه دوباره دلیل آرامششو ببینه
میتونه دوباره گل بابونش رو ببوسه
جوری بغلش کنه که دلتنگیش رفع بشه
ولی...
این زندگی بیرحم تر از این حرفا بود
٫٫و آن گل برگ های سفید
به رنگ سرخ درآمدند
خونین !٫٫
۲.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.