卩卂尺ㄒ10
(فراموش شده)
(فردا)
حالم زیاد خوب نبود اما برای نگهداری جونگ کوک باید برم براش پرستاری کنم
رفتم دوباره سمت خونه تهیونگ و وارد اونجا شدم
(نکته:کیمورا نمیدونه که دیگه نباید برای جونگ کوک کار کنه هنوز تهیونگ بهش نگفته)
رفتم سمت راهرو و دیدم که صدای شکوندن و دا زدن میاد با استرس پشت در وایسادم تا وضعیت اروم بشه
بعد از چند دقیقه یه خدمتکار که داشت اشک میریخت از اتاق با سینی اومد بیرون
وقتی که اون رفت .رفتم اروم درو باز کردم
و دیدم که حونگ کوک روی ویلچر نشسته و و از عصبانیت داره هِس هِس میزنه اروم رفتم طرفش
بدون اینکه بهم نگاه کنه داد زد و گفت:مگه نگفتم کسی مزاحمم نشه ؟هاااا(عربده)
با صدای گرفته و لرزان گفتم:اقای جئون ...منم ....لطفا اروم باشید
بهم نگاه کرد و گفت:مگه به تهیونگ نگفتم که دیگه پرستار نمیخوام پس اینجا چکار میکنی(عصبی)
گفتم:بله؟؟....اقای کیم به من چیزی نگفتن .....اگه مزاحمتونم میخواین برم ؟هرچی شما بگین
گفت:ایششش....حالا که اومدی امروز رو بمون از فردا دیگه نیا(حرصی)
گفتم:چشم
دیدم که همش ظروف شکسته دور و برشه
گفتم:اقای جونگ کوک؟
گفت:هااا؟
گفتم:چی باعث شده صبح به این زودی اینقدر عصبی بشید؟....کسی کاری کرده؟
گفت:من دوست ندارم صبح ها صبحونه بخورم اما اونا به زور بهم میدن امروز دیگه چاره ای نداشتم ...عصبی شدم
خندیدم و گفتم:فقط لازمه که اروم بهشون بگین همین خشن بودن همیشه کار ساز نیست
چیزی نگفت
(دوسال بعد)
(از دید نویسنده)
خب ..اتفاقاتی که توی این دوسال افتاد:کیمورا: دیگه بعد اون روز به اون خونه نرفت و از جونگ کوک خبری نداره
درسش رو تموم کرد و الان توی بیمارستان کار میکنه جراح مغز و اعصابه
تهیونگ عاشق کیمورا شد ولی کیمورا به اون حسی نداشت و تهیونگ متاسفانه به کیمورا تجاوز کرد و دختر بودنش رو ازش گرفت کیمورا دیگه اون ادم قبل نشد و نمیتونه جریاناتی که براش افتاده رو هضم کنه
تهیونگ: به زندان افتاد و تا 10 سال اونجا میمونه
جیهوپ (دایی کیمورا):تمام سعیش رو کرد که حال کیمورا رو خوب کنه اما اون مثل یه ادم سر و بی روحه و جیهوپ کاری از دستش بر نمیاد
جونگ کوک:حالش اوکی شده و میتونه راه بره ...اها راستی یه نکته هم بگم وقتی جونگ کوک بچه بود مادر پدش از هم جدا میشن و مادرش با پدر تهیونگ ازدواج میکنه و تهیونگ هم مادرش مرده بود برای همین بود که فامیلاشون باهم فرق داره و تهیونگ گفت که ما برادر خونی نیستیم جونگ کوک وقتی حالش خوب شد رفت با پدرش زندگی کنه در امریکا زندگی میکرد پدرش ازدواج نکرده
جین :به عشقش(یونا )رسید و به خاطر مخالفت پدرش(جیهوپ)رفت با یونا توی یه خونه جدا گونه زندگی کردند و اینم بگم که رل هستن و ازدواج نکردن
(از دید کیمورا)
فردا پرواز دارم به امریکا
بالاخره بعد از 1سال و نیم میخوام برم پیش پدرم معلوم نیست شایدم پیشش موندم و دیگه برنگشتم کره
فردا ساعت 4 صبح بلیت دارم 6 ماه از اون شب شوم میگذره که تهیونگ چه بلایی سرم اورد ....وقتی توی اون شرکت بودم و صدام کرد و دستام رو بست و بعدش بهم تجاوز کرد فقط یادمه که گریه میکردم و جیغ میزدم میخواست که به زور دوسش داشته باشم ...اووووف اصلا ولش ....
(پرش زمانی به فردا شب)
(فردا)
حالم زیاد خوب نبود اما برای نگهداری جونگ کوک باید برم براش پرستاری کنم
رفتم دوباره سمت خونه تهیونگ و وارد اونجا شدم
(نکته:کیمورا نمیدونه که دیگه نباید برای جونگ کوک کار کنه هنوز تهیونگ بهش نگفته)
رفتم سمت راهرو و دیدم که صدای شکوندن و دا زدن میاد با استرس پشت در وایسادم تا وضعیت اروم بشه
بعد از چند دقیقه یه خدمتکار که داشت اشک میریخت از اتاق با سینی اومد بیرون
وقتی که اون رفت .رفتم اروم درو باز کردم
و دیدم که حونگ کوک روی ویلچر نشسته و و از عصبانیت داره هِس هِس میزنه اروم رفتم طرفش
بدون اینکه بهم نگاه کنه داد زد و گفت:مگه نگفتم کسی مزاحمم نشه ؟هاااا(عربده)
با صدای گرفته و لرزان گفتم:اقای جئون ...منم ....لطفا اروم باشید
بهم نگاه کرد و گفت:مگه به تهیونگ نگفتم که دیگه پرستار نمیخوام پس اینجا چکار میکنی(عصبی)
گفتم:بله؟؟....اقای کیم به من چیزی نگفتن .....اگه مزاحمتونم میخواین برم ؟هرچی شما بگین
گفت:ایششش....حالا که اومدی امروز رو بمون از فردا دیگه نیا(حرصی)
گفتم:چشم
دیدم که همش ظروف شکسته دور و برشه
گفتم:اقای جونگ کوک؟
گفت:هااا؟
گفتم:چی باعث شده صبح به این زودی اینقدر عصبی بشید؟....کسی کاری کرده؟
گفت:من دوست ندارم صبح ها صبحونه بخورم اما اونا به زور بهم میدن امروز دیگه چاره ای نداشتم ...عصبی شدم
خندیدم و گفتم:فقط لازمه که اروم بهشون بگین همین خشن بودن همیشه کار ساز نیست
چیزی نگفت
(دوسال بعد)
(از دید نویسنده)
خب ..اتفاقاتی که توی این دوسال افتاد:کیمورا: دیگه بعد اون روز به اون خونه نرفت و از جونگ کوک خبری نداره
درسش رو تموم کرد و الان توی بیمارستان کار میکنه جراح مغز و اعصابه
تهیونگ عاشق کیمورا شد ولی کیمورا به اون حسی نداشت و تهیونگ متاسفانه به کیمورا تجاوز کرد و دختر بودنش رو ازش گرفت کیمورا دیگه اون ادم قبل نشد و نمیتونه جریاناتی که براش افتاده رو هضم کنه
تهیونگ: به زندان افتاد و تا 10 سال اونجا میمونه
جیهوپ (دایی کیمورا):تمام سعیش رو کرد که حال کیمورا رو خوب کنه اما اون مثل یه ادم سر و بی روحه و جیهوپ کاری از دستش بر نمیاد
جونگ کوک:حالش اوکی شده و میتونه راه بره ...اها راستی یه نکته هم بگم وقتی جونگ کوک بچه بود مادر پدش از هم جدا میشن و مادرش با پدر تهیونگ ازدواج میکنه و تهیونگ هم مادرش مرده بود برای همین بود که فامیلاشون باهم فرق داره و تهیونگ گفت که ما برادر خونی نیستیم جونگ کوک وقتی حالش خوب شد رفت با پدرش زندگی کنه در امریکا زندگی میکرد پدرش ازدواج نکرده
جین :به عشقش(یونا )رسید و به خاطر مخالفت پدرش(جیهوپ)رفت با یونا توی یه خونه جدا گونه زندگی کردند و اینم بگم که رل هستن و ازدواج نکردن
(از دید کیمورا)
فردا پرواز دارم به امریکا
بالاخره بعد از 1سال و نیم میخوام برم پیش پدرم معلوم نیست شایدم پیشش موندم و دیگه برنگشتم کره
فردا ساعت 4 صبح بلیت دارم 6 ماه از اون شب شوم میگذره که تهیونگ چه بلایی سرم اورد ....وقتی توی اون شرکت بودم و صدام کرد و دستام رو بست و بعدش بهم تجاوز کرد فقط یادمه که گریه میکردم و جیغ میزدم میخواست که به زور دوسش داشته باشم ...اووووف اصلا ولش ....
(پرش زمانی به فردا شب)
۴۳۲
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.