ازدواج اجباری
ازدواج اجباری پارت ۱۰
بعد از یک ساعت رسیدیم به ی باغ ی زن آمد سمتم بعد گفت کوک حق داره دوست داشت باشه چند سالته با ترس گفتم ۱۹ گفت چرا با کوکی من ازدواج کردی گفتم به اجبار بابام من اصلاً کوک و پدرش رو نمیشناسم میشه اسمت رو بپرسم ( علامت لیا+) + آره اسمم لیاهست واما اسم اونم ا.ت هستم کوک#
میزو حساب کردم رفتم سمت ماشین در ماشین باز بود گوشی ا.ت رو زمین بودگوشی رو برداشتم رفتم خونه وقتی رسیدم به اوجما گفتم ا.ت رو ندیده گفت نه زنگ زدم به آقای لی (آقای لی بابای ا.ت) از اونم پرسیدم اما اونم خبری از ا.ت نداشت
بعد از یک ساعت رسیدیم به ی باغ ی زن آمد سمتم بعد گفت کوک حق داره دوست داشت باشه چند سالته با ترس گفتم ۱۹ گفت چرا با کوکی من ازدواج کردی گفتم به اجبار بابام من اصلاً کوک و پدرش رو نمیشناسم میشه اسمت رو بپرسم ( علامت لیا+) + آره اسمم لیاهست واما اسم اونم ا.ت هستم کوک#
میزو حساب کردم رفتم سمت ماشین در ماشین باز بود گوشی ا.ت رو زمین بودگوشی رو برداشتم رفتم خونه وقتی رسیدم به اوجما گفتم ا.ت رو ندیده گفت نه زنگ زدم به آقای لی (آقای لی بابای ا.ت) از اونم پرسیدم اما اونم خبری از ا.ت نداشت
۲.۱k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.