وقتی به زور ازدواج می کنی پارت۸
پارت۸
یک هفته بعد
وای توی این یه هفته دارم می میرم خیلی اذیتم می کنه نمی دونم باید باهاش چیکلر کنم الن پیش گل ها نشستم دارم باهاشون درد و دل می کنم که دوبار سروکلش پیدا شد
گفت :خوب نیست بشینی اینجا با گل ها حرف بزنی
دیگه کلافه شدم کافی هست
پوکرفیس برگشتم نگاش کردم
گفتم: کارام به خودم مربوطه
بلند شدم برم داخل که مچ دستم رو گرفت
گفت:با این لباسای گلی حق نداری بری داخل خونه
گفتم :می خوای باهام چی کار کنی تو منو مجبور به ازدواج کردی و الان هم دادی بهم میگی چیکار کنم
باداد گفتم:ازت متنفرمممم
.همین که این رو گفتم یه سیلی محکم بهم زد
که افتادم زمین فکم رو حی نمی کردم فکر کنم شکستع برای اینکه گریه هام رو نبینه دستم رو جای سیلی گذاشتم و دویدم رفتم بالا پشت گلدون بزرگ سالن نشستم و کلی گریه کردم
الان ساعت ۱۱هست یعنی وقت خواب
صدای پای کسی رو شنیدم که بسمتم میومد می دونم خودشه
با ترس پاهام رو بیشتر بغل کردم و سرم رو گذاشتم روش
گفت:وقته خوابه بیا بیرون
ا.ت:.....
گفت :بهت میگم بیا بیرون
ا.ت:....
هوسوک:بیا روی تخت خواب ...... دوباره داری اون روی منو بالا میاری
هوسوک که دیدا.ت هیچی نمیگه
ا.ت رو انداخت روی کولش و به سمت اتاق خواب می رفت
گفت :خواستی عصبیم نکنی ....حالا هم بخواب ....
......حوصله منت کشی ندارم
هوسوک که دید ا.ت ساکت هست نگرانش شد ا.ت رو روی تخت دراز کشیده بود رو سمت خودش برش گردوند دید یه طرف صورتش قرمز قرمز هست جای انگشتاش مونده
دستش رو روش گذاشت
که آخ ا.ت بلند شد .هوسوک خواست ا.ت رو بغل کنه که ا.ت پسش زد ولی طولی نکشید که توی بغل هوسوک فرو رفت
چند لحظه بعد هوسوک ا.ت رو روی تخت گراشت که ا.ت خواست بره که هوسوک ا.ت رو و.........
یک هفته بعد
وای توی این یه هفته دارم می میرم خیلی اذیتم می کنه نمی دونم باید باهاش چیکلر کنم الن پیش گل ها نشستم دارم باهاشون درد و دل می کنم که دوبار سروکلش پیدا شد
گفت :خوب نیست بشینی اینجا با گل ها حرف بزنی
دیگه کلافه شدم کافی هست
پوکرفیس برگشتم نگاش کردم
گفتم: کارام به خودم مربوطه
بلند شدم برم داخل که مچ دستم رو گرفت
گفت:با این لباسای گلی حق نداری بری داخل خونه
گفتم :می خوای باهام چی کار کنی تو منو مجبور به ازدواج کردی و الان هم دادی بهم میگی چیکار کنم
باداد گفتم:ازت متنفرمممم
.همین که این رو گفتم یه سیلی محکم بهم زد
که افتادم زمین فکم رو حی نمی کردم فکر کنم شکستع برای اینکه گریه هام رو نبینه دستم رو جای سیلی گذاشتم و دویدم رفتم بالا پشت گلدون بزرگ سالن نشستم و کلی گریه کردم
الان ساعت ۱۱هست یعنی وقت خواب
صدای پای کسی رو شنیدم که بسمتم میومد می دونم خودشه
با ترس پاهام رو بیشتر بغل کردم و سرم رو گذاشتم روش
گفت:وقته خوابه بیا بیرون
ا.ت:.....
گفت :بهت میگم بیا بیرون
ا.ت:....
هوسوک:بیا روی تخت خواب ...... دوباره داری اون روی منو بالا میاری
هوسوک که دیدا.ت هیچی نمیگه
ا.ت رو انداخت روی کولش و به سمت اتاق خواب می رفت
گفت :خواستی عصبیم نکنی ....حالا هم بخواب ....
......حوصله منت کشی ندارم
هوسوک که دید ا.ت ساکت هست نگرانش شد ا.ت رو روی تخت دراز کشیده بود رو سمت خودش برش گردوند دید یه طرف صورتش قرمز قرمز هست جای انگشتاش مونده
دستش رو روش گذاشت
که آخ ا.ت بلند شد .هوسوک خواست ا.ت رو بغل کنه که ا.ت پسش زد ولی طولی نکشید که توی بغل هوسوک فرو رفت
چند لحظه بعد هوسوک ا.ت رو روی تخت گراشت که ا.ت خواست بره که هوسوک ا.ت رو و.........
۴۹.۲k
۲۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.