وانشات ارباب مافیا پارت 16
کوک: نه نمیخواد ولی یه روز اونم میشه!
ات: کوووووووووووووووووک!!!!!!!!!!!!!!!!! ...کلافه...
کوکی بدو بدو از اون سر عمارت اومد بغلم
ات: من تو رو نگفتم بلاچه اونیکی کوکو گفتم ...باخنده...
و به شکل کیوتی پارس کرد و سمت در حیاط رفت
ات: اوخودا میخواد بره بیرون میشه ببریمش بیرون بگرده؟
کوک: باشه
قلاده کوکی رو وصل کردم و رفتم بیرون
همینطور میگشتیم که چند تا پسر جلومو گرفتن.
اولی: اووو دختر به این خوشگلی این وقت روز چیکار میکنه؟
%: به شما مربوطه یونو؟
اون چند نفر راشونو گرفتن رفتن
%: اسم من ...میخواد مخ بزنه ولی حرفش قط میشه...
ات: لازم نکرده قهرمان بازی دربیاری من خودم دوست پسر دارم عجب گیری کردیما
برگشتم سمت عمارت
*روز اول مدرسه**ساعت 7 صبح**ویو ات*
من و بونا بیدار شدیم رفتیم طبقه پایین دیدیم رو مبل نشسته پشتش به ماست
ات: صحرخیز بودی خبر نداشتیم
جواب نداد رفتم جلو دیدم رو مبل نشسته خوابش برده
ات: کووووک
ات: جوووونگ کووووک
ات: جنااب جئوون
ات: جنننااااااببببب جئووون جوووونگ کووووک
هرچی صداش کردم بیدار نمیشد
ات: کوووووووووووووووک ...بلند...
کوک: کیه؟ چیه؟ کی مرده؟ کی زندس؟ چی شده؟ یا ابلفض
من و بونا پوکیده بودیم از خنده که، چییییی
ات: تو الان چی گفتی؟
کوک: کی زندس؟
ات: نه جلو تر
کوک: چی شده؟
ات: جلوتر
کوک: یا ابلفض
ات: آره همون تو اونو از کجا یاد گرفتی؟
کوک: نمی دونم یهویی اومد
ات: حالا دیگه اصطلاحای فارسی هم بهت الهام میشه! ...باخنده...
بونا: ات بیا بریم حاضر شیم نمیری دانشگاه؟
ات: باشه باشه (فرم دانشگاهشون اسلاید 2)
لباسامونو عوض کردیم با کوک سمت دانشگاه راه افتادیم که گوشی کوک زنگ زد.
کوک: بله عوضی زودی میام (آخه به این بچه میخوره فوش بده؟ کوک: این بچه که میگی مافیاست!)
جلوی دانشگاه نگه داشت بدون اینکه خدافظی کنه سریع رفت!
به هر حال وارد دانشگاه شدیم.
خیلی فضاش قشنگ بود!
رفتیم دفتر مدیر هرکدوم با استادامون آشنا شدیم و سمت کلاسامون رفتیم.
(واسه بونا رو توضیح نمیدم)
همراه استاد وارد کلاس شدم و خودمو معرفی کردم.
ات: آنیوسیو لی ات هستم دورگه ایرانی کره ای و امیدوارم سال خوبی داشته باشیم!
رفتم روی یه نیمکت خالی که کنار پنجره بود نشستم.
*بعد دانشگاه*
کوک نیومد دنبالمون واسه همین پیاده برگشتیم عمارت
رسیدیم خبری از کوک نبود!
ات: آجوماااا کوک نیومده؟
آجوما: نه دخترم از صبح خبری ازش نیست!
ات: باشه
شب شد اما هنوز خبری از کوک نبود! هرچقدر هم زنگ میزدم برنمیداشت! حتی به بقیه هم زنگ زدم ولی برنمیداشتن! فردا میسو رو دیدم ازش پرسیدم گفتش که رفتن آمریکا!
همون پسره ای که کوکی رو برده بودم بیرون میخواست مخ بزنه توی کلاسمون بود! زنگ تفریح رفتم پیش بونا دیدم قلدرای دانشگاه جلوشو گرفتن
اولی: اووو سوژه جدید داریم پسرااا جدیدی؟ صبرکن ببینم تو بونا نیستی؟
بونا: برو! گمشو! الکس! ...شمرده شمرده و با عصبانیت...
(الکس کیست؟ همون پسری که تو پرورشگاه رو بونا کراش بود)
رفتم جلو: جنابِ مثلا قلدر دانشگاه! مزاحم بونا نشو بونا خودش دوست پسر داره!
دست بونا رو گرفتم رفتیم کافه دانشگاه
بونا: از کی تا حالا من دوست پسر دارم؟
ات: اونجوری گفتم دست از سرت برداره. میگم بونا تو میگفتی رو یکی از پسرا کراشی کدومشون بود؟ جیمین یا جیهوپ؟
بونا: جیهوپ ...آروم...
ات: اوه اوه حالا که فکر میکنم بهم میاین! ...باخنده...
احساس کردم یه چیز سردی ریخت رو موهام
یوری: ازت خوشم نیومد!
پاشدم قهومو پاشیدم روش
ات: چه تفاهمی منم ازت خوشم نیومد! ...تمسخر...
یوری: اوپاااا این دختره قهوه پاشید روم! ...باعشوه و گریه الکی...
یه پسره که به نظر سال سومی میومد اومد جلو
هوگو: به چه جرئتی روی دوست دختر من قهوه پاشیدی؟ ...سیلی زد...
برگشتم بهش محکم تر سیلی زدم جای انگشتام رو صورتش موند: به همون جرئتی که دوست دختر لوس جنابعالی رو من آبمیوه ریخت ...محکم...
در گوشم گفت: با بد کسی درافتادی!
ات: آره تو راست میگی! ...دهن کجی...
و رفتیم بیرون
یه ماه تموم همینجوری گذشت.
ات: کوووووووووووووووووک!!!!!!!!!!!!!!!!! ...کلافه...
کوکی بدو بدو از اون سر عمارت اومد بغلم
ات: من تو رو نگفتم بلاچه اونیکی کوکو گفتم ...باخنده...
و به شکل کیوتی پارس کرد و سمت در حیاط رفت
ات: اوخودا میخواد بره بیرون میشه ببریمش بیرون بگرده؟
کوک: باشه
قلاده کوکی رو وصل کردم و رفتم بیرون
همینطور میگشتیم که چند تا پسر جلومو گرفتن.
اولی: اووو دختر به این خوشگلی این وقت روز چیکار میکنه؟
%: به شما مربوطه یونو؟
اون چند نفر راشونو گرفتن رفتن
%: اسم من ...میخواد مخ بزنه ولی حرفش قط میشه...
ات: لازم نکرده قهرمان بازی دربیاری من خودم دوست پسر دارم عجب گیری کردیما
برگشتم سمت عمارت
*روز اول مدرسه**ساعت 7 صبح**ویو ات*
من و بونا بیدار شدیم رفتیم طبقه پایین دیدیم رو مبل نشسته پشتش به ماست
ات: صحرخیز بودی خبر نداشتیم
جواب نداد رفتم جلو دیدم رو مبل نشسته خوابش برده
ات: کووووک
ات: جوووونگ کووووک
ات: جنااب جئوون
ات: جنننااااااببببب جئووون جوووونگ کووووک
هرچی صداش کردم بیدار نمیشد
ات: کوووووووووووووووک ...بلند...
کوک: کیه؟ چیه؟ کی مرده؟ کی زندس؟ چی شده؟ یا ابلفض
من و بونا پوکیده بودیم از خنده که، چییییی
ات: تو الان چی گفتی؟
کوک: کی زندس؟
ات: نه جلو تر
کوک: چی شده؟
ات: جلوتر
کوک: یا ابلفض
ات: آره همون تو اونو از کجا یاد گرفتی؟
کوک: نمی دونم یهویی اومد
ات: حالا دیگه اصطلاحای فارسی هم بهت الهام میشه! ...باخنده...
بونا: ات بیا بریم حاضر شیم نمیری دانشگاه؟
ات: باشه باشه (فرم دانشگاهشون اسلاید 2)
لباسامونو عوض کردیم با کوک سمت دانشگاه راه افتادیم که گوشی کوک زنگ زد.
کوک: بله عوضی زودی میام (آخه به این بچه میخوره فوش بده؟ کوک: این بچه که میگی مافیاست!)
جلوی دانشگاه نگه داشت بدون اینکه خدافظی کنه سریع رفت!
به هر حال وارد دانشگاه شدیم.
خیلی فضاش قشنگ بود!
رفتیم دفتر مدیر هرکدوم با استادامون آشنا شدیم و سمت کلاسامون رفتیم.
(واسه بونا رو توضیح نمیدم)
همراه استاد وارد کلاس شدم و خودمو معرفی کردم.
ات: آنیوسیو لی ات هستم دورگه ایرانی کره ای و امیدوارم سال خوبی داشته باشیم!
رفتم روی یه نیمکت خالی که کنار پنجره بود نشستم.
*بعد دانشگاه*
کوک نیومد دنبالمون واسه همین پیاده برگشتیم عمارت
رسیدیم خبری از کوک نبود!
ات: آجوماااا کوک نیومده؟
آجوما: نه دخترم از صبح خبری ازش نیست!
ات: باشه
شب شد اما هنوز خبری از کوک نبود! هرچقدر هم زنگ میزدم برنمیداشت! حتی به بقیه هم زنگ زدم ولی برنمیداشتن! فردا میسو رو دیدم ازش پرسیدم گفتش که رفتن آمریکا!
همون پسره ای که کوکی رو برده بودم بیرون میخواست مخ بزنه توی کلاسمون بود! زنگ تفریح رفتم پیش بونا دیدم قلدرای دانشگاه جلوشو گرفتن
اولی: اووو سوژه جدید داریم پسرااا جدیدی؟ صبرکن ببینم تو بونا نیستی؟
بونا: برو! گمشو! الکس! ...شمرده شمرده و با عصبانیت...
(الکس کیست؟ همون پسری که تو پرورشگاه رو بونا کراش بود)
رفتم جلو: جنابِ مثلا قلدر دانشگاه! مزاحم بونا نشو بونا خودش دوست پسر داره!
دست بونا رو گرفتم رفتیم کافه دانشگاه
بونا: از کی تا حالا من دوست پسر دارم؟
ات: اونجوری گفتم دست از سرت برداره. میگم بونا تو میگفتی رو یکی از پسرا کراشی کدومشون بود؟ جیمین یا جیهوپ؟
بونا: جیهوپ ...آروم...
ات: اوه اوه حالا که فکر میکنم بهم میاین! ...باخنده...
احساس کردم یه چیز سردی ریخت رو موهام
یوری: ازت خوشم نیومد!
پاشدم قهومو پاشیدم روش
ات: چه تفاهمی منم ازت خوشم نیومد! ...تمسخر...
یوری: اوپاااا این دختره قهوه پاشید روم! ...باعشوه و گریه الکی...
یه پسره که به نظر سال سومی میومد اومد جلو
هوگو: به چه جرئتی روی دوست دختر من قهوه پاشیدی؟ ...سیلی زد...
برگشتم بهش محکم تر سیلی زدم جای انگشتام رو صورتش موند: به همون جرئتی که دوست دختر لوس جنابعالی رو من آبمیوه ریخت ...محکم...
در گوشم گفت: با بد کسی درافتادی!
ات: آره تو راست میگی! ...دهن کجی...
و رفتیم بیرون
یه ماه تموم همینجوری گذشت.
۱۰.۷k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.