My mafia part ²⁷
My mafia part ²⁷
یه لباس راحت پوشیدم چون دوورهمی کوچیک بود.یه ارایش لایت کردم کیفمو برداشتم ساعت ۶ بود وای الان می... که گوشیم زنگ خورد
ته: بیا پایین
ا/ت: اومدم...
رفتم پایین دره ماشینو باز کردم با ماشینی که همیشه میومد نبود
ته:سلام(لبخند)
ا/ت:( لبخند)سلام
⁵ دیقه بعد
ته:راستی کسه دیگیم میاد؟
ا/ت: ام نمیدونم فک نکنم م/ب چیزی نگفت
ته:اهان
تا وقتی رسیدیم دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد
رسیدیم رفتیم بالا
هیون،م/ب: سلامممم
ا/ت.ته: سلام
م/ب: چطوریییییی
ا/ت: خوبممم
هیون: برید بشینید توی حیاط الان میایم
ته،ا/ت: اوکییی
رفتیم که یهو فیلیکسم اونجا بود
ا/ت: فیلیکسسسس (باذوق)رفتم پریدم بغلش
لیکس: چطوریییی توت فرنگییییی
ا/ت: خوبممم دلم برات تنگ شده بوداا
لیکسی :منممم
ته:( این چی میگههه اینجا هوف خودتو کنترل کن ته خودتوو کنترل کننن)
لیکس : سلام(سرد)
ته: اوم سلام(سرد)
همه نشستن هیونو م/ب اومدن
ا/ت: نگفته بودی فیلیکسم میاد
م/ب: یهویی شد بعد اینکه باهان حرف زدم بهش زنگ زدم
ا/ت: اهان
ته: م/ب یه لحظه میای
م/ب: اره بریم
....
ا/ت: لیکسس چه خبرا
لیکس: اولین باره اینجوری صدام میکنی
ا/ت: ام بدت میاد؟
لیکس:نه نههه خیلی خوبه همینجوری صدام کن (لبخند)
ا/ت: (لبخند)
هیون: خیلی صمیمی شدیدااا
ا/ت: الان این حسودی بود؟؟
هیون: قبلااا میومدی تو بغل من میپریدییی نه لیکس جوونتتت اون موقعع لیکسییی وجودد نداشتت
ا/ت: یااااا .بیا بغلم اینجوری نگووووو تو هنوزممم برامم هموننن داداششییی هستییی که همیشه میپریدم بغلش
هیون: ایمدوارم
*بغل کردن همو
.........
ته: چرا فیلیکسو گفتی بیاددد هان؟؟؟ باید قبلش به من میگفتی
م/ب: عه خب چیه مگه ا/ت خوشحال میشد منم گفتم بیاد
ته: چرا ا/ت باید خوشحال شه مگه اون کیهه اون فقط یه دوسته فقط دوست اونم معمولی
م/ب: هوی...(زد به شونه ته) خبریه؟؟ تو اینجوری نبودی این حرکات برای مستر کیم نیست .جن زده شدی ببینم ..(داشت به صورت ته دست میزد)
ته: عهه نکن هیچ خبری نیست خودت میدونی من از اون مرتیکع خوشم نمیا د
م/ب: لطفا اینجوری نکن اگه ا/ت بفهمه انقد باهاش بدی ..
ته: هیسس عه نمیخوام مغز ا/ت و رو درگیر همچین چیزایی ککنم
م/ب: اووو دیگه الان مطمئنم که یه خبریهههه بگو ببینممم
ته: هوفف هیچ خبری نیست...
م/ب: تههه
ته: چیه خبری نیست دیگه
م/ب: من توروو میشناسم راستشو بگو
هیون: سه ساعته دارید چیکار میکنید تو اشپزخونه
ته: حرف میزنیم
هیون: انقد طولانی
ته: اره اصن دوست دارم با خواهر کوجولوم حرف بزنم.
هیون: ببخشید؟؟؟
م/ب:ببخشید نداره چطور تو داداش ا/ت باشی ولی ته داداشی من نباشه؟؟؟
هیون: م.بی.ن.ااااا
م/ب: چیه ایش .بیاید بریم اصم اون دوتا تنها موندن
ته: افرین نباید تنها بمونن مغزت خوب کار میکنه هااا
م/ب: بخاطر اینکه حوصلشون سر میره گفتم .
یه لباس راحت پوشیدم چون دوورهمی کوچیک بود.یه ارایش لایت کردم کیفمو برداشتم ساعت ۶ بود وای الان می... که گوشیم زنگ خورد
ته: بیا پایین
ا/ت: اومدم...
رفتم پایین دره ماشینو باز کردم با ماشینی که همیشه میومد نبود
ته:سلام(لبخند)
ا/ت:( لبخند)سلام
⁵ دیقه بعد
ته:راستی کسه دیگیم میاد؟
ا/ت: ام نمیدونم فک نکنم م/ب چیزی نگفت
ته:اهان
تا وقتی رسیدیم دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد
رسیدیم رفتیم بالا
هیون،م/ب: سلامممم
ا/ت.ته: سلام
م/ب: چطوریییییی
ا/ت: خوبممم
هیون: برید بشینید توی حیاط الان میایم
ته،ا/ت: اوکییی
رفتیم که یهو فیلیکسم اونجا بود
ا/ت: فیلیکسسسس (باذوق)رفتم پریدم بغلش
لیکس: چطوریییی توت فرنگییییی
ا/ت: خوبممم دلم برات تنگ شده بوداا
لیکسی :منممم
ته:( این چی میگههه اینجا هوف خودتو کنترل کن ته خودتوو کنترل کننن)
لیکس : سلام(سرد)
ته: اوم سلام(سرد)
همه نشستن هیونو م/ب اومدن
ا/ت: نگفته بودی فیلیکسم میاد
م/ب: یهویی شد بعد اینکه باهان حرف زدم بهش زنگ زدم
ا/ت: اهان
ته: م/ب یه لحظه میای
م/ب: اره بریم
....
ا/ت: لیکسس چه خبرا
لیکس: اولین باره اینجوری صدام میکنی
ا/ت: ام بدت میاد؟
لیکس:نه نههه خیلی خوبه همینجوری صدام کن (لبخند)
ا/ت: (لبخند)
هیون: خیلی صمیمی شدیدااا
ا/ت: الان این حسودی بود؟؟
هیون: قبلااا میومدی تو بغل من میپریدییی نه لیکس جوونتتت اون موقعع لیکسییی وجودد نداشتت
ا/ت: یااااا .بیا بغلم اینجوری نگووووو تو هنوزممم برامم هموننن داداششییی هستییی که همیشه میپریدم بغلش
هیون: ایمدوارم
*بغل کردن همو
.........
ته: چرا فیلیکسو گفتی بیاددد هان؟؟؟ باید قبلش به من میگفتی
م/ب: عه خب چیه مگه ا/ت خوشحال میشد منم گفتم بیاد
ته: چرا ا/ت باید خوشحال شه مگه اون کیهه اون فقط یه دوسته فقط دوست اونم معمولی
م/ب: هوی...(زد به شونه ته) خبریه؟؟ تو اینجوری نبودی این حرکات برای مستر کیم نیست .جن زده شدی ببینم ..(داشت به صورت ته دست میزد)
ته: عهه نکن هیچ خبری نیست خودت میدونی من از اون مرتیکع خوشم نمیا د
م/ب: لطفا اینجوری نکن اگه ا/ت بفهمه انقد باهاش بدی ..
ته: هیسس عه نمیخوام مغز ا/ت و رو درگیر همچین چیزایی ککنم
م/ب: اووو دیگه الان مطمئنم که یه خبریهههه بگو ببینممم
ته: هوفف هیچ خبری نیست...
م/ب: تههه
ته: چیه خبری نیست دیگه
م/ب: من توروو میشناسم راستشو بگو
هیون: سه ساعته دارید چیکار میکنید تو اشپزخونه
ته: حرف میزنیم
هیون: انقد طولانی
ته: اره اصن دوست دارم با خواهر کوجولوم حرف بزنم.
هیون: ببخشید؟؟؟
م/ب:ببخشید نداره چطور تو داداش ا/ت باشی ولی ته داداشی من نباشه؟؟؟
هیون: م.بی.ن.ااااا
م/ب: چیه ایش .بیاید بریم اصم اون دوتا تنها موندن
ته: افرین نباید تنها بمونن مغزت خوب کار میکنه هااا
م/ب: بخاطر اینکه حوصلشون سر میره گفتم .
۱۲.۸k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.