(ازدواج اجباری)Part.2
ا/ت*ویو
ا/ت:کار کوک.
جیمین:چی،کوک تو چطور زنت رو زدی.
کوک:اعصبانی شدم اذش
جیمین:مگه چیکار کرد.
کوک:باهام بد حرف میزد.
جیمین داشت کوک رک حالی میکرد.
که من رفتم بالا تو اتاقم.
جیمین*ویو
داشتم با کوک حرف میزدم که به کوک گفتم کوک ،یری واسم اب بیاری.
اونم رفت بعدش من کنجکاو شدم،
رفتم بالا تو اتاق کوک و ا/ت.
دیدم ا/ت داخل هست.
روی تخت نشسته بود.
رفتم کنارش نشستم.
داشتیم باهم حرف میزدیم کهیهو کوک اومد.
گفت
کوک:اینجا چه خبره
جیمین:هیچی داشتیم حرف میزدیم.
کوک:اوکی
جیمین:خب من دیگه میرم.
کوک:من میام بدرقت کنم.
ا/ت*ویو
جیمین رفت بعدش کوک هم رفت بدرقش کنه که اومد بالا.
گفت
کوک:داشتید چیکار میکردید.
ا/ت:هیچی.
کوک:پس هیچی.
اره
از زبون نویسنده.
کوک رفت ا/ت رو به دیوار چسبوند و گفت
کوک:تو واسم اصلا مهم نیستی ما ازدواج اجباری کردیم.
ا/ت:خودم هم میدونم
کوک:خیلی خب بیا جدا از هم زندگی کنیم پدرم گفت چرا پیش زنت نمی خوابی بخاطر همین شب ها پیش هم بخوابیم ولی کاری نمیکنم.
ا/ت:اوکی
کوک:فقط توی کاغد زن و شوهریم.
ا/ت:میدونم من بخاطر پدرمه که الان اینجام ولی دیگه از پدرم هم متنفرم ولی کسی که اذش خیلی متنفرم تویی.
کوک:باشه من میرم
بعدش کوک خیلی به خودش رسید موهاشو ژل زدو لباس شیک پوشید و عینک زد و رفت یه جا.
۴ساله بعد ا/ت*ویو
من و کوک هنوز باهم زن و شوهریم.
کوک اخلاقش بامن مهربون تر شده.
خیلی عاشقش شدم بعد ۴ سال فکر نمیکردم عاشقش بشم.
کوک*ویو
عاشق ا/ت شدم.
اما من مرد خیلی بیشرفی هستم.
چون وقتی زگ دارم عاشق زنم شدم.
با یکی رابطه دارم الان هم دارم میرم خونه لارا یعنی دوست دخترم.
رفتم خونش دارم میرم تا بهش بگم که از هم جداشیم.
ا/ت*ویو
دیدم کوک باز به خودش رسیده تصمیم گرفتم برم دنبالش خیلی بهش شک دارم.
رفتم دنبالش رفت توی یه خونه در باز موند آروم اروم داشتم میرفتم.
کوک*ویو
بهش گفتم از هم جداشیم گفت.
باشه بعد واسم یه ابمیوه اورد.
خوردم.
انگار توش تحریک کننده ریخته بود.
خیلی داشتم جلوی خودم رو بمیگیرفتم.
بعد یهو اومد سمتم.
گفت
لارا:عزیزم این چند دقیقه پیش دروغ میگفتی یه شوخی بود
از زبون نویسنده.
وقتی اینارو میگفت.
داشت دکمه های لباس کوک رو در می اورد.
لباس کوک و دراود.
که خودش رو به دیک کوک می مالید.
که کوک تحمل نیاورد.
اولش داد روی مبل.
لباش رو صفت بوسید.
کوک*ویو
نتونستم تحمل بیارم،انداختمش روی مبل و صفک لباش رو بوسیدم.
بعدشلوارم رو کندم،وکل لباس ا/ت رو کاملا لخت لخت بود.
بعد سینه هاش رو گرفتم و توی دستام فشار میدادم.
لارا میدونست که مگ با ناله بیشتر تحریک میشم.
بخاطر همین هم ناله های بلند بلند میکرد.
بعد شرت رو در اوردم.
زدم توش.
که جیغ بلندی کرد دیگه نتونستم دوون بیارم.
هیچی جلو دارم نبود.
بعد در اوردم زدم تو دهنش
چند دقیقه قبل از زبون ا/ت.
اروم اروم رفتم تو خونه رفتم طبقه بالا صدای ناله های زنانه میومد.
رفتم از لای در نگاه کردم.
کوک داره.
با یه زنه میکنه.
اشک هام سرازیر شد.
دیدم داره میزنه تو دهنه اون دختره.
اون تا بحال بامن همچین کاری نکرده بود.
کوک*ویو
زدم تو دهنش.
بعد در اوردم.
داشتم اون پوسی صورتیش رو به لبام می مالیدم.
ناله های لارا.
اروم اروم شد.
که زدم توی بدنش.
خیلی بهم کیف میداد چون تحریک کننده بود.
بعدش زدم توی لارا خیلی محکم.
بعدش پاشدم با خووم اومدم.
دارم چیکار میکنم.
من اومده بودم تا از هم جداشیم.
ا/ت*ویو.
وقتی اون صحنه رو دیدم رفتم خونه بدون اینکه متوجه بشه کوک.
تصمیم گرفتم.
بیاد خونه واسش قهو درست کنم و تحریک کننده بریزم توش.
پایان
ا/ت:کار کوک.
جیمین:چی،کوک تو چطور زنت رو زدی.
کوک:اعصبانی شدم اذش
جیمین:مگه چیکار کرد.
کوک:باهام بد حرف میزد.
جیمین داشت کوک رک حالی میکرد.
که من رفتم بالا تو اتاقم.
جیمین*ویو
داشتم با کوک حرف میزدم که به کوک گفتم کوک ،یری واسم اب بیاری.
اونم رفت بعدش من کنجکاو شدم،
رفتم بالا تو اتاق کوک و ا/ت.
دیدم ا/ت داخل هست.
روی تخت نشسته بود.
رفتم کنارش نشستم.
داشتیم باهم حرف میزدیم کهیهو کوک اومد.
گفت
کوک:اینجا چه خبره
جیمین:هیچی داشتیم حرف میزدیم.
کوک:اوکی
جیمین:خب من دیگه میرم.
کوک:من میام بدرقت کنم.
ا/ت*ویو
جیمین رفت بعدش کوک هم رفت بدرقش کنه که اومد بالا.
گفت
کوک:داشتید چیکار میکردید.
ا/ت:هیچی.
کوک:پس هیچی.
اره
از زبون نویسنده.
کوک رفت ا/ت رو به دیوار چسبوند و گفت
کوک:تو واسم اصلا مهم نیستی ما ازدواج اجباری کردیم.
ا/ت:خودم هم میدونم
کوک:خیلی خب بیا جدا از هم زندگی کنیم پدرم گفت چرا پیش زنت نمی خوابی بخاطر همین شب ها پیش هم بخوابیم ولی کاری نمیکنم.
ا/ت:اوکی
کوک:فقط توی کاغد زن و شوهریم.
ا/ت:میدونم من بخاطر پدرمه که الان اینجام ولی دیگه از پدرم هم متنفرم ولی کسی که اذش خیلی متنفرم تویی.
کوک:باشه من میرم
بعدش کوک خیلی به خودش رسید موهاشو ژل زدو لباس شیک پوشید و عینک زد و رفت یه جا.
۴ساله بعد ا/ت*ویو
من و کوک هنوز باهم زن و شوهریم.
کوک اخلاقش بامن مهربون تر شده.
خیلی عاشقش شدم بعد ۴ سال فکر نمیکردم عاشقش بشم.
کوک*ویو
عاشق ا/ت شدم.
اما من مرد خیلی بیشرفی هستم.
چون وقتی زگ دارم عاشق زنم شدم.
با یکی رابطه دارم الان هم دارم میرم خونه لارا یعنی دوست دخترم.
رفتم خونش دارم میرم تا بهش بگم که از هم جداشیم.
ا/ت*ویو
دیدم کوک باز به خودش رسیده تصمیم گرفتم برم دنبالش خیلی بهش شک دارم.
رفتم دنبالش رفت توی یه خونه در باز موند آروم اروم داشتم میرفتم.
کوک*ویو
بهش گفتم از هم جداشیم گفت.
باشه بعد واسم یه ابمیوه اورد.
خوردم.
انگار توش تحریک کننده ریخته بود.
خیلی داشتم جلوی خودم رو بمیگیرفتم.
بعد یهو اومد سمتم.
گفت
لارا:عزیزم این چند دقیقه پیش دروغ میگفتی یه شوخی بود
از زبون نویسنده.
وقتی اینارو میگفت.
داشت دکمه های لباس کوک رو در می اورد.
لباس کوک و دراود.
که خودش رو به دیک کوک می مالید.
که کوک تحمل نیاورد.
اولش داد روی مبل.
لباش رو صفت بوسید.
کوک*ویو
نتونستم تحمل بیارم،انداختمش روی مبل و صفک لباش رو بوسیدم.
بعدشلوارم رو کندم،وکل لباس ا/ت رو کاملا لخت لخت بود.
بعد سینه هاش رو گرفتم و توی دستام فشار میدادم.
لارا میدونست که مگ با ناله بیشتر تحریک میشم.
بخاطر همین هم ناله های بلند بلند میکرد.
بعد شرت رو در اوردم.
زدم توش.
که جیغ بلندی کرد دیگه نتونستم دوون بیارم.
هیچی جلو دارم نبود.
بعد در اوردم زدم تو دهنش
چند دقیقه قبل از زبون ا/ت.
اروم اروم رفتم تو خونه رفتم طبقه بالا صدای ناله های زنانه میومد.
رفتم از لای در نگاه کردم.
کوک داره.
با یه زنه میکنه.
اشک هام سرازیر شد.
دیدم داره میزنه تو دهنه اون دختره.
اون تا بحال بامن همچین کاری نکرده بود.
کوک*ویو
زدم تو دهنش.
بعد در اوردم.
داشتم اون پوسی صورتیش رو به لبام می مالیدم.
ناله های لارا.
اروم اروم شد.
که زدم توی بدنش.
خیلی بهم کیف میداد چون تحریک کننده بود.
بعدش زدم توی لارا خیلی محکم.
بعدش پاشدم با خووم اومدم.
دارم چیکار میکنم.
من اومده بودم تا از هم جداشیم.
ا/ت*ویو.
وقتی اون صحنه رو دیدم رفتم خونه بدون اینکه متوجه بشه کوک.
تصمیم گرفتم.
بیاد خونه واسش قهو درست کنم و تحریک کننده بریزم توش.
پایان
۲۲.۵k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.