Love game"part²⁸"
Love game"part²⁸"
در راه.... با خودش فکر میکرد... فکر میکرد که اگر کلارا نبود... میتوانست این کار را به اتمام برساند یا نه....
احتمالا ار کلارا تصور فرشتهای خوش قلب و با محبت را داشت....
فکر کردن به اینکه کلارا فرشته است.... تصور اشتباهی نبود.... اما فرشته بودن هم... گزینه درست و قابل قبولی نبود.... شاید بهترین گزینه برای کلارا......"حدس بزنید؟؟؟"
در فکر و خیالات خود سیر میکرد که با شنیدن حرف"رسیدیم"به خودش آمد....
مخفیانه... به طوری که توجه کسی را به خودشان جلب نکنند.... سه نفر باهم وارد بار شدند و چند نفر دیگر... برای اینکه توجه دیگران را به خودشان جلب نکنند.... وارد بار نشدند....
دقایقی گذشت... جونگکوک... تمام رفتارها... حرفها و حرکات هنریک را زیر نظر داشت...
لحظهای که به انتهای معامله خود رسیدند...
جونگکوک با صدایی بلند روبه هنریک کرد و گفت:
"شما حق دارید سکوت کنید. هر چیزی که بگین ممکنه توی دادگاه علیه شما استفاده بشه"
هنریک دستپاچه شده بود... نمیدانست چه واکنشی باید نشان دهد... فقط مات و مبهوت به جونگکوک زل زده بود و سعی در درک این اتفاق داشت....
^بهش دست بند بزنید^:kook
'_بلاخره... بعد از تلاش های فراوان موفق به گرفتن هنریک شدیم.... خوشحال بودم.... و تمام این هارا مدیون یک نفر بودم...'
____
میدونم کمه اگه تونستم یه پارت دیگه هم میزارم
در راه.... با خودش فکر میکرد... فکر میکرد که اگر کلارا نبود... میتوانست این کار را به اتمام برساند یا نه....
احتمالا ار کلارا تصور فرشتهای خوش قلب و با محبت را داشت....
فکر کردن به اینکه کلارا فرشته است.... تصور اشتباهی نبود.... اما فرشته بودن هم... گزینه درست و قابل قبولی نبود.... شاید بهترین گزینه برای کلارا......"حدس بزنید؟؟؟"
در فکر و خیالات خود سیر میکرد که با شنیدن حرف"رسیدیم"به خودش آمد....
مخفیانه... به طوری که توجه کسی را به خودشان جلب نکنند.... سه نفر باهم وارد بار شدند و چند نفر دیگر... برای اینکه توجه دیگران را به خودشان جلب نکنند.... وارد بار نشدند....
دقایقی گذشت... جونگکوک... تمام رفتارها... حرفها و حرکات هنریک را زیر نظر داشت...
لحظهای که به انتهای معامله خود رسیدند...
جونگکوک با صدایی بلند روبه هنریک کرد و گفت:
"شما حق دارید سکوت کنید. هر چیزی که بگین ممکنه توی دادگاه علیه شما استفاده بشه"
هنریک دستپاچه شده بود... نمیدانست چه واکنشی باید نشان دهد... فقط مات و مبهوت به جونگکوک زل زده بود و سعی در درک این اتفاق داشت....
^بهش دست بند بزنید^:kook
'_بلاخره... بعد از تلاش های فراوان موفق به گرفتن هنریک شدیم.... خوشحال بودم.... و تمام این هارا مدیون یک نفر بودم...'
____
میدونم کمه اگه تونستم یه پارت دیگه هم میزارم
۴۹
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.