پشت صحنه "P6"
ویو ماشین
هیون:لارا
لارا:جانم
هیون:فلیکس رو دوست داری؟
با جرفش برگشتم سمتش و با نهایت غم گفتم:نه
هیون:ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم..
لارا:نه اینو نگو
بعد از کمی مکث دوباره هیونجین ادامه داد:خیلی خوشحالی نه؟قراره رزی نونا رو بعد مدت ها ببینی..
با خوشحالی ادامه دادم:اره خیلی فقط هیون..
هیون:جانم؟
لارا:همینجا نگه دار نمیخوام شایعه ازت دربیاد
هیون:نه کسی اینجا نیست نترس
با استرس ادامه دادم:حله هر طور دلت میخواد
دم در فرودگاه رسیدیم از هیون تشکر کردم و از ماشین در امدم هیونجین رفت و منم دم در سرپایین منتظر رزیم بودم:)
که یهو فلیکس یادم امد
لباش...چشاش...چالهگونش...همش داشت دیونم میکرد کاش میتونستم کمی ازش دور بشم ولی خوب...
رزی:بیبی من به چی فکر میکنه؟
با صدای رزی سرمو آوردم بالا و به رزی که دم در فرودگاه با خنده خوشگلش به من خیره شده بود نگاه کردم بغضم گرفت...
زود بدوبدو رفتم سمتش دستاشو باز کرد که محکم رفتم تو بغلش...
لارا:دلم برات تنگ شده بود رزیم..
رزی:منم بیبی...
داشتیم همو بغل میکردیم که خبرنگارا ریخت سرمون
رزی:لارا سرتو در نیار!
با استرس گفتم بادیگارداد کوو؟
رزی:الان میان وایسا
چشامو از شونه رزی برداشتم و به چاقوی که دست یکی بود خیره شدم زود رزی رو حل دادم داخل فرودگاه که یهو اون مرده چاغو رو زد که دستمو بردم بالا و خورد دستم..
هیون:لارا
لارا:جانم
هیون:فلیکس رو دوست داری؟
با جرفش برگشتم سمتش و با نهایت غم گفتم:نه
هیون:ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم..
لارا:نه اینو نگو
بعد از کمی مکث دوباره هیونجین ادامه داد:خیلی خوشحالی نه؟قراره رزی نونا رو بعد مدت ها ببینی..
با خوشحالی ادامه دادم:اره خیلی فقط هیون..
هیون:جانم؟
لارا:همینجا نگه دار نمیخوام شایعه ازت دربیاد
هیون:نه کسی اینجا نیست نترس
با استرس ادامه دادم:حله هر طور دلت میخواد
دم در فرودگاه رسیدیم از هیون تشکر کردم و از ماشین در امدم هیونجین رفت و منم دم در سرپایین منتظر رزیم بودم:)
که یهو فلیکس یادم امد
لباش...چشاش...چالهگونش...همش داشت دیونم میکرد کاش میتونستم کمی ازش دور بشم ولی خوب...
رزی:بیبی من به چی فکر میکنه؟
با صدای رزی سرمو آوردم بالا و به رزی که دم در فرودگاه با خنده خوشگلش به من خیره شده بود نگاه کردم بغضم گرفت...
زود بدوبدو رفتم سمتش دستاشو باز کرد که محکم رفتم تو بغلش...
لارا:دلم برات تنگ شده بود رزیم..
رزی:منم بیبی...
داشتیم همو بغل میکردیم که خبرنگارا ریخت سرمون
رزی:لارا سرتو در نیار!
با استرس گفتم بادیگارداد کوو؟
رزی:الان میان وایسا
چشامو از شونه رزی برداشتم و به چاقوی که دست یکی بود خیره شدم زود رزی رو حل دادم داخل فرودگاه که یهو اون مرده چاغو رو زد که دستمو بردم بالا و خورد دستم..
۸.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.